• وبلاگ : جان آشنا
  • يادداشت : دوتامان رفتند فلسفه،يکي تنها ماند
  • نظرات : 0 خصوصي ، 12 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + صدف 
    هرکسي به هر چيزي که علاقه واقعي داشته باشه يک روزي بهش مي رسه.مطمئنم روزي حکمت رو پيدا مي کني و به رشته ي محکم عمل چنگ ميزني.
    با اين اوصاف خوشحالم که مثل تو با حسرت از علاقه و ناکامي حرف نميزنم.
    پاسخ

    آخ آخ آخ.....الان فخر فروختي به من؟....از اول هم مي دونستم جلوي شما انسانيا نمي شه از اين حرفا زد:دي
    + فاطمه_بچه محل چنار 
    سلام خيلي خيلي زيادتر من به تو طهورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...طهورايي که نوشتي تنها ماند و دلمو بردي به حال و هواي دل دل کردناي اعصاب خوردکنت که يادمه وقتي تصميمتو گرفتي خيلي خودمو نگه داشتم چيزي نگم صبر جميل بود که پيشه کردم در برابر يتيم شدن اين کهنه علاقه ي بي پدر...
    گفتي حکمت جمع همه چيز است و ته همه چي رسيدي به حکمت!مسيري که نه رشته است و نه حرف. سلوکيه واسه خودش!
    من اضافه مي کنم: به همه هم نميدنش بايد نظر کرده باشي:"يوتي الحکمه من يشا و من يوتي الحکمه فقد اوتي خيرا کثيرا"
    بايد ظرفي بشي که کثرت خيرو تو خودش جا بده ..ظرفي که به بهاي تقوا معامله ميشه"هر کس چهل روز تقواي الهي پيشه کند چشمه هاي حکمت از دل و زبانش جاري مي شود"...
    و ما چقد دوريم از اين سيستم طهورا...
    يا عليمون همت علي رو ميطلبه...
    ضمنا هيچ فک نکن تنها موندي من از تو تنهاترم داداش..
    .پينوشتتم که خرابم کرد!!..خيلي چاکريم رفيق
    اتاق کتابخونه همچنان نفس گرم بحثامونو مي طلبه..چنارا از فراق ما جامه دريدن و لخت شدن!(تا پاييز نشده و کار به جاهاي باريک نکشيده بيا يه سري به ما بزن!)


    پاسخ

    چنارا حق دارن.......پيش خيلي ها مي شه حرف زد ولي کم پيش مياد آدم پيش کسي فکر کنه،فکرش به کار بيفته.من خداروشکر مي کنم که توي دوستام آدمايي وجود دارند که مي شه پيششون فکر کرد.اصلا پايه اند.که مثلا من بگم حکمت و اونا کلي چيزاي خوب کنارش بچينند.پايه اند که يه تومار از اين حرفا بزنند و خسته نشن.حالا فکر کن اين آدما نگران تو و علاقه هاي يتيم شدت هم باشن.حتي عصباني هم بشن......منم متوجه صبر جميلت شدم و ازش سپاسگزارم و همه ي سعيم رو مي کنم که نه صبر جميلت رو پشيمون کنم،نه خودمو.......نمي دونم چرا اين تابستون طلسم شده و همش يه برنامه هايي پيش مياد که نمي شه تدارکِ يه چنار نشيني يا درياچه نشيني رو داد:((((((((
    + ستاره 
    به منم سلام مي کنين .... من الان نيازمند آرزوي سلامتي ام به شدت !
    پاسخ

    سلام بر تو اي ستاره،اين منم...من!(ديالوگ جفا بود!)...انشاءالله که خودتو خانواده ات و عزيزانت(مِن جمله من) هميشه سلامت باشند...:)......البته الان من دارم سلامت روانيم رو از دست مي دم با اين انتخاب واحد لعنتي.....!
    + ستاره 
    خوب بود ! خوووووووووووووووب !
    پاسخ

    با تشکر:)
    + هيچ كس 

    ببين طهورا! الان اينو نوشتي و من کلي حرف دارم!مجبوري بخوني تا تهش!

    اين علاقت به فلسفه،همون طور که خودتم کشف کردي واهي نبوده و نيست و يه روزي حتمن مي ري دنبالش!يعني بايد بري چون تا همين جا هم در حق اين بچه ي بي پدر و مادر که مسوليتش با توئه يتيم نوازي خوبي نبودي! ولي از حالا به بعد سعي کن حداقل بهش فک کني چون مطمئنم همين چن سال ديگه تف و لعنتيه که به زندگيت سرازير ميشه از طرف شخص خودت!!!(اگه پيگيري نکني) و واحسرتاي اين عمر رفته از همه چي بيشتر دامنتو مي گيره!

    مي رم سراغ فيزيک عزيزم! که شک ندارم اگه رشته ام رياضي 100 در 100 فيزيک يا اختر شناسي و اينا مي خوندم و خودت خوب مي دوني که يه فيزيزيست "حکيم" حتمن يه فيلسوف قابل خواهد شد!

    مورد بعدي رو مي خوام راجع به يکي از موجودات مورد علاقه ام بگم که از معدود شخصيتاييه باعث شده من تا حالا زندگي کنم و با جرئت مي تونم بگم خيلي از روحيات و ابعاد شخصيتي گندي که دارم(همچنان که خودت و ساير دوستان واقفيد!)ولي ب شدت دوسشون دارم رو مديون راهنمايي ها و اشارت هاي اين موجود توي زندگيم هستم!حالا اين همه نطق کردم که بگم طرف ليسانسش مکانيک سيالاته،فوقش هوا فضا و ب شدت از دوران نوجواني دنبال فلسفه ب عنوان عشقش بوده.ب معناي واقعي کلمه "عشقش"! منظور اينکه به قول خودت محيط آکادميک نه لزومن،بلکه اصلن حکمت نمي آره !حالا بشين دس دس کن!خب برو اساسي پيگيري کن به صورت خود جوش و ناله نکن!!!

    و در نهايت اينکه همين خود الدنگ من کلي علاقه و کار نکرده دارم!که هميشه هم توقع داشتم (و دارم و خواهم داشت)همه رو با هم و همزمان انجام بدم و ب شدت معتقدم شدنيه !حالا هرکي مي خواد بگه غيرواقع بينانه اس!منم که بايد بگم ميشه!!!(البته تو اين زمينه بيشتر مهارت سخنداني دانم تا کارداني!و از اين جهت ب شدت شرمنده ي خويش خويشم!)

    حالا اينم گفتم که در کل بگم "کمال گرايي"خييييييييلي خوبه!عاليه!يکي از بهترين خصيصه هاي يه روح سالم و در پي تعاليه!ولي از نوع "منفيش"خيلي بده!کمال گراي منفي ،دقيقن يکيه مثه من!!!

    حالا خود داني!بازم بشين فک کن و بباف و ببين دقيقن چ کاري واسه اين بچه بينوا از دستت بر مياد!!!

    پاسخ

    بچه ي يتيمم بياد ببينه چه خاله هاي دلسوزي داره که همه به فکرشن:)...موافقم آدم نبايد دست دست کنه و بخاطر اين که حالا دانشگاه يه مدرسه اون چيزي رو که مي خواد بهش نمي دن،خودش هم دنبالش نره.ولي خب مي دوني هر چيز خوب و درست حسابي يک ظرف خوب هم مي خواد.من اون ظرفه رو آماده ندارم.بايد آمادش کنم.يعني يه خصوصياتي رو تو خودم تغيير بدم .يعني غير از قضيه دريافت داده هاي خارجي،احتياج به يه سيستم عاملِ کار درست دارم.......حالا واقعا اين نوشته ي من ناله داره توش؟
    في‌الواقع، فلسفه مقوله‌ي دشواري‌ست. تعداد بسيار معدودي از آدمها به سراغ فسلفه مي‌روند؛ آن هم نه «فسلفه براي زيستن»، بلکه «فلسفه‌ي خالص» و «فلسفه به خاطر افزودن بر دانش». يعني دانشجويان رشته‌ي فلسفه، فقط با خالص فلسفه سر و کار دارند. زندگي، اما، احتياج به فلسفه دارد. زيستن، لازم است که مباني فلسفي داشته باشد. زندگي، بدون فلسفه، اصلا زندگي نيست؛ نوعي دد و دامي‌ست. فلسفه، کارش، شفاف کردن ذهن است؛ کارش فعال کردن آن سلول‌هاي خاکستري‌ست؛ کارش جا به جا کردن انسان است و تعالي طلب کردن انسان. بنابراين، ما ناگزيريم که به فلسفه روي بياوريم، به فلسفه بينديشيم، و فلسفي بينديشيم.(نادر ابراهيمي)
    پاسخ

    بسيار عالي.....:)
    + هانيه 
    سلام.فقط مي تونم بگم آره.همين يعني تاييد حرفات.منم شايد بعدا پشيمون شدم.از اينکه همون اولين قدم رو به سمت فلسفه نرفته برگشتم.آخ که چه قدر ادم هايي را مي شناسم که عاشق فلسفه اند و راهشان بسته است.
    پ.ن:مي دوني وقتي مي ديدم معلم ديني دکتراي فلسفه داره چه وجدي وجودم رو مي گرفت.
    راستي شما ديگه نمي آييد مدرسه؟نا اميد شديد از کار فرهنگي کردن؟
    پاسخ

    سلام:)....اميدوارم درست فهميده باشم که کدوم هانيه اي:دي....از کار فرهنگي که آدم هيچ وقت نبايد نا اميد بشه.اما با درسم مشکل به وجود مي اومد.ديدم فعلا اين درسه مهم تره....شرمنده که يه دفه مجبور شدم برم و ديگه خبري نشد.البته توقع داشتم راجع به اون موضوع زن يه چيزي مي نوشتيد ولي خب من يه دفه کاراي دانشگام وحشتناک زياد شد....شما رفتي طرف فلسفه و برگشتي؟ چرا؟....چشم فاطمه مقدسي روشن:دي
    + فاطمه لواساني 

    منم هر چند وقت يکبار فيلم ياد هندستون مي کنه و ميگم چرا نرفتم فلسفه بخونم، خوش به حال ملاصدرا و بزرگترين اشتباه عمرمو کردم و از اين حرفا... ولي بعد به اين فکر مي کنم که اگر مي رفتم فلسفه مي خوندم بعدش افسوس مي خوردم که چرا زيست نخودم شايد اگه زيست مي خوندم الان لويي پاستوري چيزي بودم! با اين حرفا چيزي عوض نمي شه قربونت با اين وضع دانشگاها و استادايي که از خودشونم بدشون مياد چه برسه به دانشجو و هدف قرار گرفتن پول و تاثيرش تو زندگي و از همه مهم تر بي انگيزگي حاصل از تفکر به آخر کار فاصله رو بين استاداي ملاصدرا و داشجوهاي اون موقه با استادا و دانشجوهاي الان خيلي زياد مي کنه.آدما اون موقه واسه رفتن به دنبال علم ودانش الزامي نداشتن که مثل الان قضيه ي دانش و دانش آموزي اينقدر لوس بشه و الکي و دم پايي که هر کس يه دکترا داشته باشه ولي دوزار حاليش نباشه. حکمت و به نظرم خوب گفتي ولي توام با معرفت،هرجا آدم هر کاري رو با تمام وجود و انگيزش انجام بده به نظرم بهش مي چسبه و تاثير گذاره هرچند کوچکترين کار دنيا باشه، چه با فلسفه چه با فيزيک چه با زيست. بعدم بالاخره هر علمي يه فلسفه و يه گره کور داره . من بايد پي فلسفه ي تکامل باشم، تو پي فلسفه ي نور و ماهيتش، فاطمتانه هم پي اصول فلسفه.
    پاسخ

    البته چه فيزيک چه فلسفه،من براي جفتشون انگيزه دارم.نمي دونم چي شد که فيزيکو انتخاب کردم.الانم ازش ناراضي نيستم حتي اگه انيشتينم نشم.ولي دلم مي خواد در درجه ي اول بادرس خوندن يه چيزايي رو که تاحالا نداشتم،به دست بيارم.مثل برنامه ريزي،مثل دقيق و منضبط بودن،مثل پشتکار داشتن،روي يه چيزي متمرکز شدن،از اين شاخه به اون شاخه نپريدن....اول خودمو با درس خوندن آدم کنم بعدش نظريه هاي فيزيکي فلسفيم رو هم اجازه مي دم استفاده کنيد:دي
    + ستاره سهيل 


    سلام بر يکي از بهترين دوستاي محدثه (به گفته خودش )

    من هم يکي از دوستاي مدرسه اي محدثه ام که مدتيه به وبلاگت سر مي زنم و واقعا قلمت رو دوست دارم ...

    هيچ وقت نظر نذاشتم اما تقريبا همه ي نوشته هاتو خوندم.

    اين بار ... انگار که حرفاي منو مي زدي

    جانا ... سخن از زبان ما مي گويي ?

    من هم اين کارو با فلسفه و روان شناسي کردم،گرچه دير به اين موضوع پي بردم که چقدر اين دو رشته رو دوست دارم ...

    اما حالا به نظرت بايد چي کار کرد؟

    تحمل رشته اي ک احساسي بهش ندارم يا رها کردنش ؟؟

    پاسخ

    سلام بر دوست محدثه که من کلي تعريفاي خوب ازش شنيدم:)...آدم ذوق مي کنه وقتي خواننده هاي خاموش به سخن ميان:دي......راستش نمي دونم با رشته اي که آدم هيچ احساسي بهش نداره،بايد چي کار کرد.من خودم با اونکه به فلسفه نرسيدم ولي فيزيک رو خيلي دوست داشتم و دوست مي دارم......براي تصميم گيري،خيلي چيزا رو بايد در نظر گرفت.علاقه خيلي مهمه ولي خب هم بايد از ريشه هاي علاقه مطمئن شد هم اينکه وقتي توي يه رشته اي قرار گرفتي،همه ي جوانب رو بسنجي و نفع وضررِ تغييرِ مسير رو حساب کني.....البته اصل قضيه رو بايد سپرد به خدا،که هم تصميماي آدم رو از هوا و هوس دور کنه،هم بهترين خيرهايي که خيلي وقتا ازش بي خبريم رو برامون رقم بزنه......البته مي شه بر روح و روانِ نظامِ آموزشي که در زمينه تشويق و ترغيب و آشنايي با علوم انساني کوتاهي مي کنه،درود فرستاد و براشون طلب آمرزش کرد:دي
    + ماريه 
    برا من هم همين اتفاق افتاد اون دو تا رفتن فلسفه و من تهنا موندم
    پاسخ

    از اون لحاظ که ما همه با هميم؛)
    + ستاره 
    همينجوري دلم خواست روايتت را بر عکس بخوانم .... جمله ها را از ته به سر ! يک جذابيت شفاف غمناک يا يک غمناکي شفاف متبلور پيدا مي کند اين جوري که از ته ميخواني اش !
    پاسخ

    داستان عشقِ ناکامه ديگه:دي....از سر به ته اش چطوره؟
    + مهر 
    خيلي قشنگ و روان نوشته اي.من ،هم به فاطمتين تو سلام مي کنم و هم به توي تنها مانده،البته نه از روي تنبلي که از روي علاقه
    پاسخ

    منم از روي علاقه به شما سلام مي کنم....:)