باز احرامِ طوافِ کعبه ی دل بسته ام
در بیابان جنون بر شوق محمل بسته ام
می فشارم در میان سینه دل را بی شکیب
در تپیدن، راه بر این مرغ بسمل بسته ام
می کنم اندیشه ی ایامِ عمرِ رفته را
بی سبب شیرازه بر اوراقِ باطل بسته ام
دیر شد، بازآ، که ترسم ناگهان پرپر شود
دسته گل هایی که از شوقِ تو در دل بسته ام
من شهیدِ تیشه ی فرهادیِ خویشم، سرشک!
از چه رو تهمت بر آن شیرین شمایل بسته ام؟
شعر از شفیعی کدکنی