سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

آخرش مثل قصه ها نمی شود که از غصه خوردن دق کنی.

مثل فیلم ها نمی شود که چند سال دوری بکشی و هی به گلدان ها آب بدهی و مدام درس بخوانی و "زندگی جریان دارد" را هی بازی کنی تا یک روز او بیاید و وقتی بهم رسیدید تمام گره ها بازشوند.

مثل کتاب ها نمی شود که تو بمیری و بعد از مردنت، تماشاکنی باجای خالی ات چه حرف های شفافِ مهربانی می زند.

مثل خواب ها نیست که یک جیغ بکشی تا مثل دود،تلخی ها برود هوا.

و وقتی یک لیوان آبِ خنک خوردی،آخیشت را بفرستی سمتِ تمام بیداری هایِ خوب.

آخرش مثل آرزوهای خودمان،یک جاده ی بی انتهایِ پر از شور و شوق هم نیست.

آخرش مثل من است.

نه تند تند صفحه می خورد و جلدش بسته می شود،

نه فیلم می رود رویِ دور تند و آدم ها با یک جمله ی بدون خرجِ"چند سال بعد"به هم می رسند،

نه حتی دق می کنی و حسرتِ نبودنت را توی داستان جا می گذاری.

آخرش مثل من است،باغم های نچسب و روزمرگی های کشداری که هیچ سناریوی خوبی،زحمتِ پایانِ هنری بخشیدن به آن را نمی کشد.

.

.

.

یک قصه ی بی سر رسیده....


+ تاریخ جمعه 92/2/27ساعت 5:46 عصر نویسنده طهورا | نظر