رفتيم تو کلاس.تر و تميز و از حموم اومده نشستيم رو مرام خاکي و خسته ي صندلي ها و ناخواه رويشان سنگيني کرديم.نگاهمان از زاويه غريب رو به تخته دنبال خانوم شفيعي سال هاي خاطراتش مي گشت...خانوم شفيعي اي که وقتي درس ميداد جهت نگاهش به ما بود...
نگاهمون دويد.از نمودار شتاب روي تخته به جزوه هاي خاک خورده اي که روي قلبمون حک کزده بوديم.گشت دنبال حس پا بر جاي خنده هاي ريز ريز...تيکه هاي مشترک...حس بي نظير "ذوب بي خيالي ها در غيرت با هم بودن"!!
...
کشته ي اون "دست هاي محکم شده ي دور خيار"تم!مي ترسم خياره دور گردن اقکارم گير کنه!
عالي بود رفيق!هميشه قلمت همين مزه ايه:با آب و تاب و خوشمزه
چيزي که قلم من هيجوقت استعدادشو نداشت.
نميدوني چقد اعتماد به نفس گرفتم وقتي ديدم مي تونم مخاطب خاص يه پست باشم!!هر چند مي دونم ابدا مخاطبش خاص نبود!
از همين تريبون سلام ميدم به اشکاي موزي و سوز دل ستاره.به عطييييييييييه ي عزيز.که خيلي دلم تنگ شده براش.به مريم و هر چي تو طول تحصيل پر خاطره مون همشاگردي داشتيم