• وبلاگ : جان آشنا
  • يادداشت : مهمان ناخوانده
  • نظرات : 0 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    طهورا...
    به حق شباهتي که بهم داريم قسم مي خورم!
    که يه قسمت طوويلي از عمرم رو آرزو مي کردم که زندگي مثل فيلماي تلويزيوني باشه! به يه جاي خوبش که ميرسه. بعدش که قراره همه چي رو دور ملال آور خودش بره، بيننده ديگه احتياجي به تماشا کردن نداشته باشه و تيتراژ بياد و فيلم تموم بشه.
    حتي خيلي وقتا که فيلما به خوبي و خوشي تموم ميشن، يا حتي نه خيلي بد تموم ميشن به اين فکر مي کنم خب که چي؟ شخصيتاي فيلم دور از چشم ما دوباره وارد روند روزمره ي زندگي شون مي شن! شايد اين مشکلي که اين جا حل شد، دو ماه ديگه از يه جاي ديگه سرباز کنه.... شايد....
    زندگي اصلا شبيه فيلماي سينمايي نيست... يه قصه ي بي تيتراژه...
    پاسخ

    تو فيلماي تلويزيوني اون جايي که آدم ها قراره تلاش کنند مي ره روي دور تند،اون جايي که مصمم مي شن براي انجام کاري،ازموسيقي متن گرفته تا حرکت دوربين ها و تمام نقش مکمل ها و سياهي لشکرها حتي،شور مي گيرند و هيچ پارازيتي روند تصميم قهرمان داستان رو عوض نمي کنه.توي فيلما به موقع مي گن کات تا خراب کاري ها کش پيدا نکنه........زندگي اصلا شبيه فيلما نيست.تيتراژي هم در کار نيست.چيزاي خوبِ زندگي گاهي همين طوري براي خودشون تموم مي شن و حتي فرصت نمي شه بدرقه اشون کني،چه برسه اينکه يه تيتراژ بسازي و بزني تنگش!