من يک " او" دارم که خيلي پيش خودم ازش تعريف مي کنم
يک " او" ي دور که وقتي کوچ کنم به سمتش،
مي شود همان " تو" ي نزديک به "خودم"............
نه ،من يک "او" دارم که همه چيز من است از اويم،به سوي اويم،يک "او"ي خيييييييييييييييلي خييييييلي نزديک،به سويش کوچ کنم يا نکنم "او" همواره"تو" ي نزيکِ من است،قدرش را بدانم يا ندانم،باز از آنِ من است...........
اين"من"بسيار خوشحال است که "خودش" را طفلکانه در آغوش "او"ي نزديک رها کرده است. "او"ي دور نداريم "او"نزديکِ نزديک است
طفلک من که گير خودم افتاده....
ميفهمم حال من را...
بايد خودم را ببرم خانه
بايد ببرم صورتش را بشويم
ببرم دراز بکشد
دلدارياش بدهم، که فکر نکند
بگويم که ميگذرد، که غصه نخورد
بايد خودم را ببرم بخوابد
«من» خسته است !
" عليرضا روشن "
اشکال نداره ...
منم يه بار داشتم براي بابام نظرياتمو ميگفتم ! خيلي لطيف البته !!!!
و بابام گفتن : ستاره بسه ... اينا دقيقا همون چيزاييه که من سعي در تغييرشون دارم تو جامعه و دلم مي خواد عوض شه !
ولي خون خوار نباش طهورا ،
من از آدمايي که خون خوارن ميترسم !
قالبشووووو... شبيه اون بازيست که تو گوشيم دارم...هموني که همين ميام توش اوج بگيرم محد صدام ميکنه و ميرم تو درخت :)
طهور دلنوشتت عالي بود
منم جديدا فهميدم ايده ي همه آدما دوست داشتنين خيلي هم صادق نخواهد بود ! و يه سري ادما دوست داشتني نيستن !
طبق تحقيقات انجام شده در اين يه سال و نيم دانشگاه !
توي مهموني داشتم به اين فکر مي کردم که منم هر موقع مي خوام فکر کنم ميرم ظرف مي شورم !!!!
الان خيلي وقته فکر نکردم !
:) :) يك عمر فكر مي كردم من همون خودم هستم! روشنم كردي طهور جان.. مثل خيلي از وقتاي ديگه:)
چرا اولين "خودم" نارنجي نيست؟
"او" داشتن...!:) احسنت!