سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

طفلک من که با خودم می جنگم ، درگیرم و حتی گاهی جلوی چشم های خودم گم می شوم.

طفلک "من" که "خودم" حتی به حرفاهایش گوش نمی دهم و توی تنهایی هایم بسکه محلش نمی گذارم، این "من" از"خودم" همیشه تنها تراست.

طفلک من که گیر خودم افتادم. نه می گذارم"من"ام درس بخواند نه بخوابد. مدام کتاب ها را بازو بسته می کنم و از مصاحبت با خودم دچار کلافگی ام .

طفلک من که صبح ها به خاطر خودم دیر صدایش می زنم تا همیشه خواب بماند.کلاسش را حداقل بانیم ساعت تاخیر می رسد و بعدهم شبیه انتظار های بیهوده توی دانشگاه می شود.

طفلک من که چشم هایش گیر خودم افتاده.دست هایش به خودم وصل شده و همیشه با تن خودم گوشه اتاق می نشیند وموقع امتحان ها چک نویس ازدست نوشته سیاه می کند.

طفلک من که کمتر می برمش بیرون و هروقت خودمان تنها هستیم، چیز بامزه ای برای تعریف کردن ندارم. گاهی یک فضای آلوده ای به خودم می گیرم که چشم های "من" به شدت می سوزد.طفلک من که باید با این چشمهای سوخته بخاطر "خودم" جلوی بقیه آبرو داری کنم.

طفلک"من" روزی چندین بار اظهار می کند از"خودم"راضی ست.به سروصورتم دست می کشد تا ازخر شیطان پیاده شوم وبیشتر ازاین روی هردومان رژه نروم.

شب ها هروقت که یادش باشد برام آیت الکرسی می خواند تا با فکرهای خودم مجبور نباشم _"من"_خواب بد ببینم.

طفلک"من" که هیچ وقت بلد نبودم برایش نقاشی بکشم،سازبزنم،خطاطی کنم...عوضش گاهی آوازی زمزمه می کنم که لبخند بزند.یا حرف هایی می زنم که چند قطره اشک بریزد و وجودم کمی خنک شود.

گاهی من ،خودم را غافلگیر می کنم.برای خودم می نویسم.حرف هایی می زنم که خودم بال دربیاورم. خودم را پرت می کنم هوا و اگرچه سنگینم اما _"من"_ خودم را محکم می گیرم که خوب فرود بیایم زمین.

طفلک "من" که آنقدر دلتنگ، گیر خودم افتاده. دلداری اش می دهم.بهش قول می دهم که یک روز خودم را می شکافم تا "من" راحت بیاید بیرون و برود خیلی جاها، پیش خیلی چیز ها. برای خودم هم سوغاتی های خوب بیاورد.

یک"منِ" رقیق بشود بدون "خودم" ،که از لابه لایش باد عبور کند و پخش شود توی تمام دوست داشتنی ها.

بعد شب دوباره برگردد، مثل الان دست های طفلکی خودم را بگیرد وبگوید راضی است که من ، خودم را دارم

و حتما یک روز "من" ، "خودم" را هم به این هوا خوری می برد.

اصلا  یک روز کوچ می کنم......


من یک " او" دارم که خیلی پیش خودم ازش تعریف می کنم

یک " او" ی دور که وقتی کوچ کنم به سمتش،

می شود همان " تو" ی نزدیک به "خودم"

 

 

 

 

پ.ن:می تونه حالتون از این همه ضمیر بهم بخوره،ولی چه می شه کرد؟ خود درگیری هم عالمی داره...!:دی

 


+ تاریخ پنج شنبه 91/11/12ساعت 3:19 صبح نویسنده طهورا | نظر