به كلاس غلامي دير رسيدن/از اينكه غيبت بخوريم ترسيدن/ اما بازم ته كلاس كپيدن!/ جلوييا حلقه تو دستشون بود/ به دستاي خالي خود خنديدن!...
:)
طهور!!! بي نظير بود:))))
تو راه سلف هي آشناها رو ديدن/از آشناها حال و احوال پرسيدن!/ توي نمازخونه همش خوابيدن/ صورت خود از آشناها دزديدن!!/ مشاعره با واژه ها رو چيدن/به تيكه هاي هانيه خنديدن/ ميون راه نارنجي ها رو ديديم/بعضيا انگار اونا رو نديدن!!/ باد اومد و پرده پوشوند تخته رو/ قسمت ما شايد نبود فهميدن.../ روي زير اندازه تو جاي من خوب/ اما ميخوان امروز چمن آب بدن!/ رهرو نبوديم من و تو از اول/ كار ما شد رفتن و نرسيدن!؛)ادامه دارد...
دوباره از غصه به ته رسيدن
دوباره از بوفه چايي خريدن
دوباره تو زمين چمن چريدن...!
دوباره در ته كلاس كپيدن!
.
بقيه شم خودت ميدوني!
طهور! "من خسته"
راست مي گي نگفته بودم !
گفتم ... تو وبلاگ خودم !
کم شدم ولي هستم يه مقداري برا فشار درسا يه مقداريم فشار زندگي يه مقداري هم خستگي ... نه اين جا کلا تو دنيا کمرنگ تر شدم !
يه مدتي از زندگي مرخصي مي گرفتيم کاش !
مي شستيم از بيرون به دنيا نگاه مي کرديم !
به آدماش !
به همه چي !
کاري نمي کنم که قابل عرض باشه ... ول معطلم فعلا ! :))
هعي !
چقدر چند وقته دلم همچين چيزي مي خواد !
منتهي ،
همه زندگي دارن واسه خودشون !
يا ذائقه ي هيچ خوش مرامي ... خستگي هاي ما رو تحويل نمي گيره ، ديگه !
چقدر جات خالي بود نبودي اين چند روز !
هميشه باش رفيق هميشه !