سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

توی نماز خانه،بین دونفر نشستم و شروع کردم بازی باانگشت هایم،تا نماز شروع شود .

نفر بغل دستی یکدفعه پرسید،ببخشید رشته ی شما چیه؟

گفتم فیزیک.

چه مقطعی؟

کارشناسی

ترم چند؟

شیش

منم ترم دوم فیزیکم.

لبخند زدم گفتم چه خوب! پس فیزیکی هستی،چطوره؟خوبه؟خوشحالی؟

راستش یادم نیست گفت خوشحالم یا نه. پرسید" فیزیک چه آینده ی شغلی دارد؟" من معمولا به این سوال این طور جواب می دهم که "آینده ی شغلی بیشتر بستگی به خود آدم دارد.اگر فکر پویا داشته باشی،اگر ایده های خوب و سورپرایز کننده توی ذهن و دست هایت باشد،خب کارهای خوبی هم انجام می دهی."

بعد دوباره به دست هایم نگاه کردم و به دختره جواب دادم: خیلی دقیق نمی دونم.ولی فکر کنم اگه بری یه جا واسه ی استخدام و بگی من لیسانس فیزیک دارم،اون ها ذوق نکنند و نگن چه خوب،همونیه که می خوایم! از این نظر آینده خاصی نداری،می تونی تا دکترا بخونی و مقاله تحویل بدی و چندتا کار دیگه،تا بشی استاد دانشگاه یا بری یه مدرسه ای بشی معلم و خوشحال باشی آینده ی کاری مشخصی داری،راستش من وقتی زدم فیزیک،اصلا به هیچ گونه شغل و آینده ی کاری فکر نکردم"

خب هنوز هم فکر نمی کنم.اصلا نمی فهمم آینده ی شغلی برای من یعنی چه؟ من چه شغلی داشته باشم،حالم خوب است؟

به دختره گفتم: کارهای پژوهشی هم می تونی بکنی.

پرسید: یعنی چه طوری؟ برای کسی هم اهمیت داره؟

مغزم با اصطکاک شدیدی از روی کلمه هایش رد می شد.چیزهایی که قبلا راحت توی ذهنم سُر می خوردند و جواب از قبل معلومشان را تحویل می دادم حالا اسلوموشن حرکت می کردند و یک دفعه روی کلمه ی "اهمیت" سکته می زدند.فکر کردم از کجا می فهمیم یک چیزی اهمیت دارد؟ بازتابش را کجا می بینیم؟ اصلا کار پژوهشی یعنی چه؟ منِ ترمِ شیشی قرار است چه کار کنم؟ چه گرایشی بخوانم؟پای کنکور ارشد بنشینم؟ یک سال برای خودم ول بگردم و علاقه هایم را تست کنم؟ فیزیک دان بشم؟ معلم باشم؟ به بچه ها چی یاد بدهم که احساس کنم "به دردی خوردم؟"

فقط توانستم بگم:باید متفاوت باشی،باید خیلی چیزا رو با هم جمع کنی تا یه آینده ی خوب از فیزیک برات دربیاد.همینجوریش،خبری نیست.معلومه که خبری نیست!آدم توی نمره آوردن هم هشتش گرو نه شه.حالا چه برسه به عمق مطلب رو فهمیدن.بعد کل قضیه رو دیدن.بعد هم سوال های جدید ایجاد کردن و در نهایت جواب های تازه ای به دنیا تحویل دادن"

یاد شرودینگر می افتم.یاد ماکسول،یاد انیشتین،یاد فایمن........این ابر مغزها چه آینده ی شغلی برای خودشان تصور می کردند؟ کی تصمیم گرفتند نقطه های دورتر را هم ببینند؟ دنیای آن ها با چه فکرهایی گذشته؟

دکتر شریعتی،استاد بسیار محترممان توی مقاله ها و نوشته ها و حرف هایش،به جای اینکه واژه ی فیزیک دان را به کار ببرد،می گوید،"فیزیک پیشه".به نظرم عبارت بسیار جالبی ست.اینکه یک علمی،بشود پیشه ی آدم.

دیشب به مامان این را گفتم،مامان گفت "یعنی استادتون به علم فیزیک،به چشم یک شغل نون دربیاری نگاه می کنه؟!" بعد سریع حرفش را پس گرفت:"نه بنده خدا،این همه زحمت می کشه به شما چیز یاد می ده،می گی استاد خیلی خوبی هم هست،نه......"

الان همه ی ما صرفا نون و پرستیژ و موقعیت در آوردن از شغل را می بینیم،حواسمان نیست که شغل یعنی یک چیزی که آدم را مشغول می کند،کلی از وقت و انرژی صرفش می شود،شغل یک جور هایی همّ وغم آدم است.همان چیزی که قدیم ها بود.پیشه ی هرکس،محترم بود و مهم.پیشه اش را بدون مرام و نیتِ درست انجام نمی داد.نانوای با وضو،آهنگرِ ذکر به لب و کشاورز روزه و.....

ذکر و نماز و وضو و نیت و یکسری اعمال و رفتار،جزو مرام هایی بودند که با پیشه شان عجین شده بود.

پیشه شاید با شغل فرق کند.انگار یک جوهری در رگ هایت روان شده و تا تک تک انگشت هایت سرایت کرده،بعد از این حرکتِ جوهری!،پیشه ای را انجام می دهی که با شیره ی وجودت در ارتباط است.با اعتقادت جان می گیرد و با مرام و نیتت،خاص می شود."منحصر به فرد" می شود.آن قسمتی از پازل دنیا را که به عهده ی توست،به کمال می رساند......چی بهتر از این؟

پیشه کلمه ی خوبی ست.آدم را می برد تا حال و هوای خوبِ تمام بزرگانی که از سر روزمرگی و اعتیاد،دست به زندگی و حرکت و فکر و کار،نزدند.سبیلِ مخصوص به خودشان را پیدا کردند و از این طی طریقِ خاص،به صراطِ واحدِ مستقیم رسیدند.

حالا هم فیزیک پیشه عبارت جالبی ست.علمی بشود پیشه ی آدم،وظیفه ی آدم.فکر کن راه بروی و شغلت این باشد که بفهمی هر پدیده ای چرا و چگونه است.از کجا آمده و به کجا می رود.پیشه ات بشود فهمیدن و حل کردن معما های این دنیا.

راستش واقعا نمی دانم پیشه ی من چیست.کجای پازل دنیا به عهده ی من است.قله ی کدام استعداد را فتح خواهم کرد؟ چه گره ای به دستِ من بازشدنی ست؟ اصلا سرزمین آرزوهای من کجاست؟ به قول سهراب:شهر من گم شده است.....

گاهی دلم می خواهد به هزار چیز سرک بکشم و بشوم ابوالمشاغل...اما فعلا یک بی کارالدوله ام!

 


+ تاریخ پنج شنبه 92/12/15ساعت 10:0 عصر نویسنده طهورا | نظر