سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

دفتر چرک نویسم را برداشتم ببینم حرفِ نیمه کاره ای هست که هوس کند من تایپش کنم تا تروتمیز و مرتب و با پایانِ مناسب،تحویل این وبِ خاک خورده بدهم؟   

کلی حرف هست.کلی نوشته های تمام نشده.نوشته هایی که وسط کار،حوصله ام سر رفته و ولشان کردم.بعضی هاشان هم انگار قرار نبوده هیچ وقت   "ته" داشته باشند.بی "سر" بودنشان را نمی دانم ولی بی" ته" بودنشان انگار مادر زادی ست و این ژنِ معیوب را از دست های نویسنده شان به ارث بردند .

کارهای نصفه نیمه،آزار دهنده اند.همانقدر که کارهای تمام شده ی به کمال نرسیده.

مثل این دوره ی لیسانس که دو سه سال دیگر تمام می شود ولی معلوم نیست به کمال هم برسد یا نه.مثل یک روزی که تمام می شود ولی معلوم نیست،کامل ازش استفاده شده یا نه،مثل خود ما که تمام می شویم ولی ..........

دفتر چرک نویس را برداشتم و یک نگاهی به حیاتِ کمرنگ نوشته های پراکنده ای که " ته " ندارند انداختم.همه ی آدم ها به این نوشته های می گویند بی سر و ته.با اینکه شاید حرفشان واقعی نباشد ولی حق دارند.معمولا "سرِ" هر مطلبی از مدل تمام شدنش،هویت می گیرد.اصلا ما بیشتر،تمام شدن ها را یادمان می ماند.

هی این شعره را می خوانم که:

می گن اسبت رفیق روز جنگه

مو می گویم از او بهتر،تفنگه

سوار بی تفنگ قدرت نداره

سوار،وقتی تفنگ داره سواره



تفنگ دسته نقره م رو فروختم

برای یار، قبای ترمه دوختم

فرستادم برایش،پس فرستاد

تفنگ دسته نقره م ....داد و بیداد!

"سوارِ بی یارِ" این شعر،شبیه نوشته های بی ته دفتر و شبیه تمام شده های بی کمالِ من است.

تفنگ دسته نقره.....

عمر رفته....

داد و بیداد...

 .

.

.

.

بیشتر از آنکه دلم بخواهد راجع به نتیجه گیری اخلاقی این شعر فکر کنم و حرف بزنم،دلم می خواهد توی عاشقانه ی حزن انگیزش شنا کنم.از صبح تا حالا سعی کردم "سوار" و "یار" و "تفنگ دسته نقره" را توی یک معادله بگنجانم.

یک حزن پنهانِ دوقطبی دارد این شعر که بینِ "تفنگ دسته نقره" و "یار" در رفت و آمد است.



برای تفنگ دسته نقره ام،

برای یارم،

برای قبایی که پس فرستاده،

برایِ عطر تلخ و مهربانی که به قبای ترمه اش باقی مانده،

برای این یادگاریِ ساکتِ شورانگیز که نه مالِ  زمان  خاصی است ،نه حتی قیافه ی یار  یادش مانده،

برای این قصه ی کوتاهی که انگار فقط عطرِش باقی مانده و حالا معلوم نیست توی کدام از صندوقچه های قلبم جا دارد و پنهانی شعر می خواند؛

دلم تنگ می شود،دلم تنگ شده.........شاید چون هوا بوی پاییز می دهد،بوی برگ ریزان...


+ تاریخ سه شنبه 92/7/16ساعت 8:31 عصر نویسنده طهورا | نظر