سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

فکر می کنم دهانم را باز کنم چه چیزهایی می ریزد بیرون؟

دلم حوصله و میل تعریف کردن ندارد ولی بلدم راجع به خیلی چیزها حرف بزنم،

مثلا لیوانِ کوتاهِ تپلِ سفیدی که هر نوع نوشیدنی را با آن می خورم و دلخوشی کوچک من است.زود به زود می شورمش که رنگ زرد چایی به خودش نگیرد.از وقتی آمده من قبل از آنکه هوس چایی خوردن کنم، هوس لیوانِ سفیدِ تپل را می کنم که توی دست هایم بگیرمش و چند دقیقه راجع به چایی خوردنم توی این رفیقِ کوتاهِ مهربان،فکرهای خوش مزه کنم.

فکرهای خوش مزه معلوم نیست از کجا پیدایشان می شود و چه جوری خودشان را ربط می دهند به این دلخوشی های کوچک،احتمالا با غم های ریز و بهانه های الکی،هم مسیر هستند.یعنی اگر بخواهم بشینم و دلخوشی های کوچکم را تعریف کنم،می بینی یک دفعه سر از بهانه هایی درآروده ام که پشت هر کدام یک غم کوچک است.

شاید ما خیلی حوصله ی این چیزهای ریز به ریز را نداشته باشیم.دلمان بخواهد زودتر همه ی این هارا باهم جمع بزنیم و غم های دهن پر کنی پیدا کنیم.شادی هایی که تمام حجم بین دو بازویمان را پرکنند و سفت بغلشان کنیم.

من نه غم های دهن پرکن می خواهم نه شادی های بغل کردنی.

لیوانِ تپلِ سفیدِ کوتاه را برمی دارم و توش چایی تلخ می ریزم.

فکر می کنم اندوه را قبل از آنکه بشود گفت،نوشت یا تعریف کرد،می شود گذاشت توی دهن،تلخی اش راه پیدا می کند به شوری چشم،بعد هم قورتش می دهی.

چایی را قورت می دهم و انگار با این دلخوشیِ کوچک،یک اندوهِ داغ خورده ام.

یک اندوه کوچکِ داغ که نمی شود تعریفش کرد،شاید فوقش بگویی: آه...

بهتر از این است که آدم دستِ غمِ خیلی کوچکش را بگیرد و ببرد پیش کسی و بگوید:

"ببین چه ریزه پیزه است،چه قده الکیه،

اسم این فسقلی، بهانهاست.

نبین الان اخم کرده، بیچاره ام کرده بسکه گفته بیارمش پیش تو که مراقبش باشی"

بعد بگویی "راستش خودم گفتم بیاد،هرچی نباشه این غمِ منه که بهانه ی تو رو گرفته و .........."

فکرکن شترق بخورد توی صورتِ غمِ کوچولویِ اخمویت،ببینی که به جای اخم حالا گریه می کند.

خیال خام است که فکرکنی دست کسی اشک های یک غم کوچولوی اخمو را پاک می کند.


+ تاریخ جمعه 91/12/11ساعت 2:24 عصر نویسنده طهورا | نظر