سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

آمده ام خانه ی پدری،

تنها نشسته ام توی اتاق دوران مجردی،

لپ تاپم روشن و دارم بعد از کلی وقت وبلاگ های قدیمی که دوستشان داشتم را مرور می کنم....

انگار سکانس های قبل را بازسازی کردیم تا دوباره فیلم گذشته ها را بگیریم.

جالب است.حتی لپ تاپی که دزدی شده بود و سوغات دوران 18 سالگی بود،از چنگ دزدها در آمده و بازگشته به این سکانس.

یک چیزهایی سرجایش هست ولی یک چیزهایی را هم دهان بزرگ گذر زمان خورده.هرچه فکر می کنم بعضی چیزها از کجا عوض شد و اصلا قبلا چه ریختی داشت،یادم نیست.

فقط یادم هست  که یک چیزهایی مثل رود روان بود و بود و بود...

حالا بعضی وقت ها دستم را می گیرم سمتشان،یک مشت می پاشم به صورتم.این قطره های تیکه پاره از نم خاطرات روی صورتم فقط به درد کات دادن کارگردان می خورد.سکانسی که همه چیزش بازسازی شده غیر از بازیگر اصلی. با این ریختِ از هم پاچیده،با این قطره های لرزان،با این دست های خالی.....

تمام گریمور های دنیا هم بیایند،نمی شود ردِّ رودِ جاری که در قلبم بود را،حالا روی صورتم نقاشی کنند....


+ تاریخ چهارشنبه 95/2/22ساعت 11:14 عصر نویسنده طهورا | نظر