انگار که مادر بزرگ مهربان خودم،
انگار که خاطره ها مال من هم باشد،
انگار که هرسال راهپیمایی رفتن های 22 بهمنشان را از نزدیک دیده باشم،
انگار که دلم خواسته باشد "مامانی" دوباره بیایند پارک نزدیک دریاچه،
هیچ فرقی ندارد.....هربار که تصور می کنم شاید دلتان از نبودن و رفتن و دلتنگی مادر عزیزتان هری بریزد پایین،دلِ من هم محکم زمین می خورد و غصه اش می شود که یک مامانِ مهربانِ انقلابی،از بین ما رفت.
من،دوتا یادگاری عزیز کربلایی هم ازشان دارم و یک دعای خوب و از ته دل،وقتی که بلیطِ رفتن به مشهدم روی هوا بود و بخاطر دعای خوب یک "سادات خانم"،کارم بی نگرانی راه افتاد.
همان طور که همیشه یاد پدرتان و آقاجونم توی ذهنِ من و شما،به هم گره خورده؛ حالا هم مامان شما،همان مامان جونِ مایه قوتِ قلب خودم است.خاطره های خوبشان را دوره می کنم و از ته دل برایشان فاتحه می خوانم.......کمترین کار است اما از ته ته دلم آمده....
خدا با جدشان فاطمه ی زهرا(س) محشورشان کند،بهترین های بهشتی را روزیشان گرداند و به این روز اربعین،زیارتِ حقیقی سیدالشهدا(ع) نصیبشان شود.
لطفا برای این مادر عزیز،خانم عزت سادات فرزند سید حسین فاتحه ای به همراه صلوات بخوانید.