سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

وبلاگ رفیق را باز می کنی می بینی زده:sorry we"er closed

سایت دانشگاه را باز می کنی که یک نگاه به آن کارنامه درخشان بندازی تا بند بند وجودت به طرب آید! که آن دیوانه هم می گوید هیچ کارنامه نیم سالی برای شما موجود نیست!

یکی نیست بگوید: اون وقتی که صبح زود از خواب پا می شدم و به ضرب چایی درس می خوندم و بعد خودم رو به امتحان می رسوندم تا تک تک سلولای مغزم رو تفتیش اطلاعات کنم، تمام امتحانای نیم سال به قوه ی خودشون موجود بودند.حالا که می خوام نمره هاشو ببینم تا بفهمم دقیقا چه جور کلنجاری با خودمو نمره ها و استادا باید داشته باشم دیگه هیچی موجود نیست!

مسنجرم را باز می کنم بلکه آن آدمک خندانش بفرما بزند که من با کله بروم تو. ولی آدمک احمق هی بغض می کندو می گوید آی دی و پسوردت اشتباه است.....

دارند رسما آی دی عزیز قدیمی ام را هم ازم می گیرند.وقتی هم پافشاری می کنم که پسش دهند،یاهو خیلی متمدنانه ازم می خواهد به سوالهاش جواب دهم تا پسورد را دودستی تقدیم کند.

خب سوال اولش این است که اسم بچه ی اولت را بگو......اینکه خارجکی ها همیشه پای مسائل ناموسی را وسط می کشند به جهنم،ولی واقعا کار سختی ست که آدم اسم بچه ی نداشته ی اولش را بگوید و همان چیزی دربیاید که مدنظر یاهوست!

خب سایت دانشگاه و مسنجر و وبلاگ رفیق را می بندم و هنوز سر سختانه معتقدم باید حوالی لب تاب باشم تا کتاب،پس صفحه ی ارسال یادداشت را باز می کنم. یکسری کلمه های خشک و تیز می ریزد از فکرم بیرون درحالی که چشم هام تنگ و آبدار است.

می نویسم امروز اشتباهی یکسری درها را باز گذاشتند یکسری را هم اشتباهی بستند

مثلا دریچه ی سرماخوردگی و آب دماغ  بازاست در حالی که دریچه ی مغزم روی مطالب آخرین امتحان بسته شده

دریچه ی فضولی یاهو توی زندگی بنده باز است درحالی که دریچه ی آی دی شخصی مهربانم بسته شده

دریچه ی وراجی های به درد نخور  من باز است درحالی که دریچه نمرات به درد بخور سایت بسته شده

این وب رفیق را بگو که هم دریچه اش را بسته هم وقتی مسج می زنم که ازش راجع به سایت بپرسم، جواب نمی دهد

عوضش دریچه ی اس ام اس های تبلیغاتیِ رو اعصابِ همراه اول به روی من، چهار طاق باز می شود.....

 

 

پ.ن:آنی بود، درها واشده بود.

        برگی نه،شاخی نه، باغ فنا پیدا شده بود....

 


+ تاریخ چهارشنبه 91/11/4ساعت 9:9 عصر نویسنده طهورا | نظر