دل سفید اینجا،حرف می خواد
مثل دل سیاه زمین که برف می خواد...
همیشه فکر می کردم روزای شلوغ و روزگار پرکار،می تونه کلی کلمه باشه برای حرفای جدید و نوشته ی پرو پیمون.ولی انگار خبری نیست و خاک اینجا با فوتی از جانب صاحب وبلاگ پخش نمی شه بره سمت بقیه ی آلودگی هوای شهر.
هرچند که این آهی که می کشم و به عبارتی این آه نامه ای که می نویسم خودش فوتی باشه و گردی بپراکنه ولی.....
ولی بارش کلمه کجا و باد ملایم و سوز دارِ این روزا کجا؟ برف زیادِ تا زیر زانوی سال های دور کجا و نم نم نصفِ کاره ی آسمونِ الان کجا؟
شنبه که بچه ها قرار برف بازی دارند ولی طهورای با صورت فرو رفته تو سفیدی برفای حیاط مدرسه کجا و عروسِ گم شده بین سفیدی لباس عروس ها کجا؟
با اینکه زمین گرده و دور خودش می چرخه ولی کسی خبر نداره از اینکه آسمون هم همونقدر گرد باشه که توی این چرخ چرخ خوردنِ روزگار،دوباره نوبت برسه به رخ قدیمی سال های دور و هوای بامِ دل و حالمون،همیشه یکجور بمونه....
یه سال هایی رخ آسمون باز بود و می بارید،این سال ها گرفته است و نیمه باز،به خشکی زمین نگاه می کنه.
مهم اینه که روی پشت بوم دل ما،ماه همیشه روشن تویی! حتی اگه آسمون هزارتا ابر بیاره و روی زمین هیچ چیز نباره و اینجا حرفی نشینه و اصلا زمین حالا حالاها برفی نبینه....
مهم اینه که اگه سال به سال آسمون رنگ به رنگ می شه ولی رنگ ماه همیشه روشنِ من،تویی.....