• وبلاگ : جان آشنا
  • يادداشت : به زبانِ يک بچه سيد روستايي
  • نظرات : 7 خصوصي ، 9 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + دلسپرده 
    اولا که اصولا کوچيکترا ميان ديدن بزرگترا عيد ديدني ! مام تا 11 شب نشستيم که مگه دري به تخته بخوره راتون کج شه ازونوري .. آخرش گرفتيم خوابيديم !!!
    دوما که اين عمه ي شما ازبس سهم اين و اونو ميده آخرش چيزي به ما نميرسه
    سيما لااقل گوشه اي از اين کرامت عمه ت رو الگوت قرار بده.
    آخه سيد انـــــــــــــــقدر بي بخار ؟؟؟؟!
    پاسخ

    من بي بخارم؟؟؟ دوسري به بچه هاي دانشگاه شيريني دادم.بهشون پول هم دادم.رفتم به استاداهم اسکناس هزار تومني عيدي بدم.يکيشون کلي باهام کل کل کرد که شما از من کوچيک تري به چه حقي داري بهم عيدي مي دي،يکي ديگه هم به جاي اينکه يه دونه برداره،فکر کرد هرچي اسکناس دستمه مال اونه،سه تا برداشت.بعد هم گفت مي رم باهاش شيريني مي خرم.يکي ديگه هم گفت بهتره از اين پول استفاده ي بهتري بکنيد.........من ديگه داشتم از مرحله ي سيد بي بخار به سيد جوشي مي رسيدم!!!