و امسال
بعد از 7 سال
عيد غدير
به ديدن -هردوي- مامان جون و آقاجون
ميريم ...
سلام .پيشاپيش عيدتون مبارک با مطلب جديدي به نام از پدرم آموختم بروزم.منتظر حضور شما هستم.
طهورجان چطوري؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دايما سر ميزنم ولي يادم ميره نظر بدم...
از بس هانيه تاکيد کرده گفتم حالا که اومدم يه نظريم بذارم ارادتمو خدمتتون اعلام کنم...
اقا خيلي اقايي
با سلام
وبلاگ خيلي زيبايي داريد، در پناه حق باشيد
در طوباي محبت به روزم و منتظر کليک رنجتون و نظرات سازندتون هستم
موفق و پايدار باشيد
طهورا ...
قشنگ بود...
خيلي...
اينقدر که وقتي بار اول خوندمش حال دلتو فهميدم...
انگار، انتظارم از رفتن خونه پدري ديدن عزيزي ست که بودنش - چه خواب چه بيدار...- هميشه دل گرمي بوده ؛ هر چند قدر ندونستيم ...
انگار ..
ت ک ت ک نگاه ها رو به رويم هستند
وقتي غبار فراموشي از ذهنم کنار مي ره ... ؛
يا زينب
نبودن ... رنگ رفته ي قدمت يافته ي خاطره ها را ...
....
نبودن ...
مزه ي از ياد رفته ي بودن ها را ....
هعي رفيق !
هعي !
خدا بيامرزدشون !
ممنونتم طهور...
خيلي به جا بود و عميقا به دل نشست و نوك انگشتم يخ زد و تر شد به روي دكمه هاي كيبرد!