وبلاگ :
جان آشنا
يادداشت :
سفر دانه به گل
نظرات :
1
خصوصي ،
16
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
ناصرة
اصلا نميتونم تصوري از سهراب خوندن سيد داشته باشم
ما ارادتمند سيد هستيم ولي من فقط يه تصور رانندگي سيد تو ذهنمه که با توجه به اين تصور جسارتا هيچوخ سيد نبايد با ماشين به سراغ سهراب بره چون بايد نرم و اهسته بره که مقدور نيس
ولي اگه تو ورژن دخترونه ي سيدي بايد يه دوره سهراب خواني واست بذاريم و هي هواي خاطره پخش کني تو صورت ما بلکه ما هم يه سري از اين شعرنو در بياريم
دو پاراگراف اول رو شروع گذرايي انتخاب کردي واسه اوج دادن به بقيه ي مطلبت و دقيقا دونه رو کاشتي همين اولو و شکفت و رسيديم به گل مطلبت که صداي سيده و من مسافر راه مطلبت شدم و هزار بار رفتم و امدم
دقت کردي چقدر نفس(ف مفتوحه) و نفس(ف ساکنه) غير از تشابه ظاهري تشابه مفهومي دارن ؟؟
پاسخ
يعني قسمت اول نظرت رو با اون روزي که محکوم بودي به باباي من آدرس بدي تطبيق دادم وترکيدم از خنده.کلا اين سيد نرم وآهسته نيست.يادم نيست من کدوم از بچه ها رو گذاشته بودم لاي منگنه تا ازشعر سهراب خوشش بياد،بنده خدا هي بيزارتر شد.حالا ديگه تو خود داني.مي خواي بيام فرايند منگنه رو زودتر اعمال کنم.البته اون بنده خدا هم سهراب دوست شد......ناصر! تو صاحب سخن را بر سرذوق آوري،خوش سفر!:)....مي شه راجع به نفس و نفس يکم بري بالا منبر؟ مغزم خشک شده