"مهدیا!
سر عاشق شدنم لطف طبیبانه ی توست
ورته عشق تو کجا،این دل بیمار کجا
کاش در نافله ات نام مرا هم ببری
که دعای تو کجا ،عبد گنهکار کجا............"
مریض تخت شماره ی 2 بخش ccu از همه تون التماس دعا داره،گرجه ظاهرا مرخص شده ولی دعاش کنید
باز احرامِ طوافِ کعبه ی دل بسته ام
در بیابان جنون بر شوق محمل بسته ام
می فشارم در میان سینه دل را بی شکیب
در تپیدن، راه بر این مرغ بسمل بسته ام
می کنم اندیشه ی ایامِ عمرِ رفته را
بی سبب شیرازه بر اوراقِ باطل بسته ام
دیر شد، بازآ، که ترسم ناگهان پرپر شود
دسته گل هایی که از شوقِ تو در دل بسته ام
من شهیدِ تیشه ی فرهادیِ خویشم، سرشک!
از چه رو تهمت بر آن شیرین شمایل بسته ام؟
شعر از شفیعی کدکنی
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم
همچو منصور خریدارِ سر دار شدم
غم دلدار فکنده است به جانم، شررى
که به جان آمدم و شهره ی بازار شدم
درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم
جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم
خرقه ی پیر خراباتى و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند مى آلوده مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادى بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
برای رسیدن به "کبریا"
باید نه "کبر" داشت و نه "ریا"
جمله ی قشنگیست،نه؟
خوش نشینانِ ساحل بدانند
موج این بحر را رامشی نیست
دل به امید رامش نبندند
بحر را ذوق آسایشی نیست
تا که دریاست دریا،به جوش است
شورش و موج و گرداب دارد
هرگز از بحر جوشان مجویید
آن زبونی که مرداب دارد
ما نهنگیم و خیل نهنگان
بستر از موج توفنده دارند
این سرود نهنگان دریاست:
"بحر را موج ها زنده دارند"
....
خوش نشینان ساحل بدانند
تا که دریاست این شور و حال است
چشم سازش ز دریا ندارند
سازش موج و ساحل محال است.
شعر از استاد حمید سبزواری