بسم الله الرحمن الرحیم |
|
بخشی از صحبت ها ی آقا در جمع مردم آذربایجان:
تصور برخی دولتمردان دولت قبلی و همچنین برخی دولتمردان دولت فعلی این است که اگر ما در قضیه هسته ای، با امریکا مذاکره کنیم، موضوع حل می شود. من هم به دلیل اصرار آنها بر مذاکره درخصوص موضوع هسته ای، گفتم مخالفتی ندارم اما همان موقع هم تاکید کردم که خوشبین نیستم.
پ.ن: لطفا ببینید این وعده ی صادق الهی(کلیک) را اینکه وزیر امورخارجه آمریکا گفته برای برداشته شدنِ تحریم ها،مسائل دیگری غیر از مسئله ی هسته ای وجود دارد،مثل حقوق بشر و بحث تروریست،شما یاد چی می افتید و چه حدس هایی می زنید؟ ما پای یک معامله ی برد-برد نشسته ایم؟ این میز مذاکرات است یا سرِ گردنه ی باج گیری؟ حالا که چرخ سانتری فیوژ ها نمی چرخد،چرخ صنعت و اقتصادِ ما سرعت بیشتری گرفته؟ یا چرخِ پیشروی آمریکا در بی ادبی و پرروگری و دخالت؟ ما ملتی هستیم که چماق تحریم را بالای سرمان بگیرند و مرتب بگویند بتمرگ!؟ پس چرا توی دهان استبداد شاه کوبیدیم؟ چرا هشت سال،بدن بهترین جوان های مملکت را راهی کردیم که تکه تکه هایش هم، سنگر انقلاب و مملکت شود؟ چرا برای امام حسین ع محکم به سینه می کوبیم؟ چرا نفس بعضی پدر ها سخت بالا می آید و خس خس می کند؟ چرا مادر شهیدی توی روستای های دور افتاده،خبر از تنها فرزندی که همه ی دار و ندارش بوده، ندارد؟ چرا ما پای روضه های امام حسین فکرِ بکرِ مذاکره با شمر و ابن سعد به ذهنمان خطور نمی کند،بلکه آب را به روی بهترین خلق خدا باز کنند و خونی هدر نشود!؟ خونی هدر شده؟ جانیِ تلف شده؟ آن هشت سال؟آن سه روز؟ آن مبارزات؟ پس شهادت و ایثار یعنی چه؟هیات من الذله یعنی چه؟ دست ردِ حضرت عباس به امان نامه یعنی چه؟ ما اهل کوفه نیستیم یعنی چه؟ ما تا آخرین نفس ایستاده ایم برای اینکه آقایمان بیاید یعنی چه؟ ما فرزندانِ رمضانیم و مقتدایمان علی ع یعنی چه؟ قاعده ی نفی سبیل یعنی چه؟ ان تنصر الله یعنی چه؟ یثبت اقدامکم مال چه زمانی ست؟ برای بار هزارم آقا می گویند چشمتان پای میز مذاکرات نباشد و به توان داخلی توجه کنید و همچنان آمریکا مثل لات های بی سر و پا عربده کشی می کند که: هفته ی بعد خواستی از این کوچه ی "معاملات با جهان" بگذری،شیتیلِ جدید رو بذار رو میز و بعد رد شو........ دستِ پُر هم بالاخره یک روز جلوی هر زورگیری خالی می شود،اما مشتِ گره کرده، همیشه پابرجاست! ما هزار امتیاز هم بدهیم،سناریوی اعتماد سازی باز هم به چشم آمریکا،ناقص میاید.کسی هست که نداند این ها جز نابودی ما به چیز دیگری راضی نمی شوند؟ و فقط زمانی اعتمادشان جلب است که ایران را بکنند جزیره ی ثبات و یک محمد رضا شاه به تمام معنا نوکر که حتی قلدری رضا خان هم ندارد را مبصرِ جیره بگیرِ خودشان بکنند تا این جزیره ی ثبات را خفه و خاموش نگه دارد. آنوقت فرش های قرمزی پهن بشود که هر چند وقت یکبار،یک مقام اسرائیلی،قدم رنجه کند و تیک رضایتش را پای کارنامه ی آمریکا مُهر بزند. آن وقت لابد اعتماد دنیا جلب است که نه بمب هسته ای وجود دارد نه تروریستی نه حقوقی از نوعِ بشر،ضایع می شود........
پ.ن: لطفا ببیند این را بهمنِ پیش دانشگاهی،برف می بارید.یک برفِ درست و حسابی.من باید عربی می خواندم و دم به دقیقه از لبِ پنجره آویزان نمی شدم.پس عربی نخواندم و هی نوشتم که دلم برف و برف بازی می خواهد.گذاشتم فکرم برود لبِ پنجره و حتی بعد از آویزان شدن،خودش را پرت کند پایین و با صورت توی برف ها چال شود. صبح،شال و کلاه کردم تا توی مدرسه،برف بازی خیالی ام واقعی شود و این دفعه جزوه های عربی،روی نیمکت های سبز، انتظارِم را بکشد.شد آنچه باید می شد.با یک دلِ در هال جلز ولز پریدم بین برف ها و...... آسمانِ بهمنِ 92 خشک تر از این حرف هاست.تنها بهانه برای آویزان شدن از پنجره،غروب خورشید است.خورشید غروب می کند و آسمان نارنجی می شود.بعد سیاهی شب شاید حواسِ ما را ازتیرگی آلودگی پرت کند. بالاخره حواس پرتی هم یک گونه نعمتی ست.هرچند،چند روز است که بدجوری حواس من به خانم محیط زیست،جمع است.تقصیرِ خودشان هم می باشد.چون اکوی صدایشان از سال های پیش که بدددددجوری برای هوای آلوده ی کشور و تهران دل می سوزاندند و تعجب می کردند که آیا واقععععععا! راهی برای مبارزه با هوای آلوده نیست،حالا مدام به گوشم می خورد. خب آیا واقعا راهی نیست که آسمانِ ما یک مقداری خوش رنگ تر شود؟ البته مسئله اصلی آسمان نیست. خیلی وقت ها که ترافیک است،فکر می کنم کاش می شد زد دنده هوایی و پرواز کرد.یا وقتی دلم گرفته،دوست دارم بال داشته باشم و بپرم.اما همان طور که گفتم مسئله ی اصلی آسمان نیست.بر فرض که بال باشد و آسمان هم در اختیارِ ما.خب آن بالا هم ترافیک می شود،آن بالا هم ویراژ می دهیم،آن بالا هم فاصله و دوری هست،آن بالا هم از یک جای بالاتر،پایین به نظر می رسد.خلاصه که آسمان هم بدهند به ما،همان گُلی را به سرش می زنیم که به سرِ زمین زدیم.همان طور که وقتی مسئول محیط زیست باشیم،همان گلی را به سرش می زنیم که زمان قبل از مسئولیت می زدیم. شاید کلا ما علاقه داریم که به سر رسانه ها و مطبوعات گُل بزنیم.اگرچه این حرفم اشاره ی مستقیم به خانمِ محیط زیست دارد اما اشاره ی کلی و اصلیش به خودم و خودمان است.جمله کردنِ دل بخواهمان و تئوریزه کردنِ نتوانستن هایمان،ساده تر از ساختن خودمان است.ساختنی که شاید تا سال های سال مطبوعاتی نشود،کسی متوجهش نباشد و قد رساندنِ آسمان به زمین،به چشم ها و گوش ها،پیغام جل الخالق را القا نکند. اما کارستان است.کارستانی در حد روشن تر شدنِ هوای فکر و عمل که اگر تیره بماند،بیشتر از هوای سیاهِ تهران،آدم کُش می شود. پلی گفته بود تلسکوپش را پس داده و بی خیال نجوم هم شده.چون روی همین زمین،چیزهایی هست که باید شیشه ی عینکمان را تمییز کنیم و ببینیم.من هم موافقم و از ابتدا بی خیال نجوم بودم.فیزیک را هم برخلاف دیگرانی که به عشق نجوم واردش شدند،بابت عینک دقیقش برای سرک کشی به همین زمین و ذره ها دوست داشتم. به خانمِ محیط زیست هم پیشنهاد می کنم تلسکوپش را پس دهد و به جای رصد کردن اشکالات دیگرانی که از نظرش خیلی دور هستند و صد درجه با ایشان تفاوت دارند،یک عینکی بخرد و بزند که...... بقیه اش با خودشان.اصلا من به خانم محیط زیست چه کار دارم؟ فقط دلم می خواهد حال آسمان خوب شود،نوه های من هم تجربه ای از نشستن برف های پُر و پیمان روی زمین مدرسه شان داشته باشند و اگر نه این شد و نه آن شد،حداقل مردم سرزمینم فقط و فقط برای خدا کار کنند.بی خیال تریبون ها شوند،جنس حرف زدنشان چه وقتی توی گود هستند و چه وقتی بیرون گود اند،یکی باشد و هوای این سرزمین و هوای انقلاب را،نه کودکِ دلبندشان بدانند که فقط نسخه ی دلسوزی برایش بپیچند،نه فرزند خوانده ای که با لطف و منت،برایش کار کنند،نه ملک شخصی که چهار دیواری اش اختیاری است و همش در حال طلب کردنِ ما بقی سهمشان باشند. دوست دارم زمان نوه های من،تعداد خادم ها،بیشتر از شهروندها باشد،و مفهومِ مسئولیت از ژستِ مقام،پررنگ تر شود. بهمن 92 هم آمد.فکر می کنم اگر آقا بخواهند دوباره نقاط ضعف و قوتِ چندین سالِ بعد از انقلاب را بگویند،باز نام ببرند که اگرچه ما پیشرفت های علمی خوبی داشتیم اما تزکیه،مقدم تر است بر علم.تزکیه ای که شاید برای همه مان،کمرنگ بوده..... بهمن 92 آمده و احساس می کنم در جهت تزکیه ی خودم،قدم درستی بر نداشتم و حتی شاید از سال قبل هم اوضاعم خراب تر است.در طول سال،پای تلسکوپ بودم و مشغول تحلیل! پای خودم و کارهایم که رسیده،عینکم را گذاشتم زمین تا توی تاری نگاه،همه چی در هم و برهم شود و توجیه هایم به کمبودهایم بچربد.خلاصه که وضع آسمانِ دلم اصلا خوب نیست.شاید یک غروبِ آلوده.اما با آنکه روحِ من کم سال است و این هوای آلوده ممکن است به کشتنش دهد،ترجیح می دهم برخلافِ راهکارِِ خانم محیط زیست،مهاجرت نکنم و پای دلم بایستم.باشد که اوضاع به سامان گردد. |