سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

مثل خواب های ترسناک که هرچه جیغ می کشی صدا از گلویت بیرون نمی آید،

بیداری های غمناکی هم هست که هر چه حرفی می زنی انگار کلمه هایت به مقصد نمی رسند و اثر نمی کنند.

توی خواب ها کسی از جیغِ بی صدایت تعجب نمی کند،

توی بیداری هم کسی نگران حرف هایی که زده ای و حالا روی زمین ریخته،نمی شود.

(می دانی که؟ حرف ها مثل "ماهی" هستند. وقتی از تُنگِ دل من بیرون آمدند،باید به دریایِ دل تو بیفتند.اگر ولشان کنی،روی زمین افتادنشان،همان مردن است!)

خلاصه این چیزی که از دلت کنده می شود و یک بار با هول و وحشتِ جیغ می ریزد بیرون،یک بار هم با شوق و حوصله ی کلمات،جمله جمله می شود؛

راهی به گوش و دل کسی ندارد،

چه توی خواب،چه توی بیداری.

حالا این وسط فکر کن تو انقدر امیدوار باشی که توقع کنی کسی صدای سکوت های تلخت را هم بشنود یا لبخند راضی شان را ببیند،یا حتی انتظارِ بی قرارشان را بفهمد....

 

توی این زمانه ای که صدا به صدا نمی رسد،

کسی پای دردِ دل سکوت ها خواهد نشست؟


+ تاریخ یکشنبه 92/5/20ساعت 9:23 عصر نویسنده طهورا | نظر

دلم می خواست می شد یک چیزی به این قشنگی می نوشتم.ولی شما با قلم  دوست داشتنی  پولی  بخوانید که این ها،حرفهای دل من هم هست.

حیفم میاد فقط لینک بذارم.برای همین عین مطلب رو کپی می کنم تا وب ما هم مزین بشه به این "خسته نباشید" صمیمی و قدر شناسانه :

 

"به بزرگی روزهایی که پشت تریبون سازمان ملل می ایستادید و وجودمان را پر از غرور و شعف می کردید.

به اندازه ی همه ی روزهایی که پشت میکرفون های دنیا از حقوقمان و حقوق همه ی مردم دنیا دفاع کردید.1)

خسته نباشید آقای رییس جمهور.

به اندازه ی روحیه ی انقلابی ای که با بیان کردن بی پروای آرمان های انقلاب در وجود کودکانه مان برمی انگیختید.2)

به اندازه ی همه ی شعارهای "عدالت" تان قبل از اینکه حرفی از سیاست، اقتصاد و ...  به میان بیاید.3)

به اندازه ی همه ی قدم هایی که در دورترین نقاط کشورمان برداشته اید.

به اندازه ی شادی همه ی مادران و پدران این سرزمین که در اوج تنگدستی حضور رییس جمهور در خانه های محقرشان را افتخار می دیدند.4)

به اندازه ی همه ی صندلی هایی که در سازمان ملل مقابل صحبت هایتان خالی شد و همه ی فریاد هایی که بر پایه ی ارزش های انقلاب اسلامی برای ملت ستم دیده ی جهان کشیدید و نماینده جهان خواران را پشت در های صحن علنی به خواری کشاندید.

و همه ی افتخاری که در صحنه ی بین الملل در مقابل همه ی صندلی ها ی خالی به ایران و ایرانی بودنتان کردید. 5)

به اندازه ای که قدرت و اقتصاد و سیاست و زرق و برق کشور های قدرتمند غرب مرعوبتان نکرد.

و غربی نپوشیدید و غربی حرف نزدید و به دنبال رضایت کدخدای دنیا نبودید 6)

به اندازه ی فاصله ای که فرمانیه و زعفرانیه و ولنجک و الهیه و ... با نارمک دارد.

به اندازه ی باغچه ی کوچک خانه ای که از رو به رو شدن با دوربین های رسانه ی ملی هراس نداشت. 7)

به همان اندازه ای که لحظه لحظه ی خدماتتان را انکار می کنند.

و به همان اندازه ای که در مقابل توهین های چهار ساله و چه بسا هشت ساله از خود صبر نشان دادید. 8)

به اندازه ی همه روزهایی که  بدون خستگی صبح در تهران، قبل از ظهر در اصفهان، بعد از ظهر در آنکارا، شب در دورترین کشور آمریکای لاتین و صبح فردا در بشاگرد بودید. 9)

به اندازه ی همه چرخ های صنعت هسته ای مان که علی رغم فریاد ها و دویدن های مخالفان پیشرفتمان همچنان در حال چرخیدن است. 10)

به اندازه ی همه ی ساختمان ها و سد ها و پل ها و پروژه هایی که در سرتاسر میهنمان افتتاح کردید. 11)

خسته نباشید.

به اندازه ی همه ی محاسنی که در طول این هشت سال سفید شدند.

و فاصله ی 49 تا 57 سالگی تان که به نوکری این مردم افتخار کردید.

به رسم ادب؛

خسته نباشید...

خدا قوت آقای رییس جمهور واپسین سالهای کودکی و سرتاسر نوجوانی ام....

حالا که پسوند "سابق" به عنوان آقای احمدی نژاد اضافه شده و پسوند "منتخب" از عنوان حجت الاسلام روحانی حذف شده به "آقای رییس جمهور" جدید سرزمین اسلامی مان افتخار می کنیم.

و زیر سایه ی الطافی که همواره شامل حال نهضت امام خمینی می شده است  مثل حضرت آقا به آینده بسیار امیدواریم.

و عاقبت یک روز به رییس جمهور واپسین روزهای نوجوانی و سرتاسر نوجوانی ام افتخار خواهم کرد.

انشاءالله....

بند های متن برگرفته  از صحبت های حضرت آقا در طول هشت سال خدمت ایشان بود و  بیان نقاط ضعف رو از اونجایی که هممون در بیانشون حرفه ای شدیم رو ضروری نمی دیدم. برای مشاهده بقیه نقاط ضعف و قوت اینجاکلیک کنید.

 1) دیپلماسی همراه با روحیه ی انقلابی

2) برجسته شدن ارزش ها و شعارهای انقلاب اسلامی.

3) طرح شعار عدالت محوری

4) مواجه شدن با واقعیت های زندگی مردم در سفرهای استانی

5) ارتقا جایگاه کشور در عرصه سیاست خارجی/ اعاده ی عزت ملی و ترک انفعال در مقابل سلطه.

6) توقف روند غرب زدگی و غرب باوری در دولت های قبلی

7) بامردم و از میان مردم بودن/ ساده زیستی آقای رییس جمهور

8) سعه ی صدر و تحمل مخالف

9) پرکاری، پشتکار و خستگی ناپذیری

10) دفاع از حقوق هسته ای ملت ایران در برابر زورگویی غرب

11) اجرای گسترده ی کارهای عمرانی خصوصا در مناطق محروم"

:)


+ تاریخ یکشنبه 92/5/13ساعت 3:7 صبح نویسنده طهورا | نظر

توی این تابستانی که همش هوا گرم بود،توی این تابستانی که همش مجبور بودیم به بادِ کولر اکتفا نکنیم و خودمان را با یک چیزی باد بزنیم،توی این تابستانی که آفتابِ زیادش همیشه از پنجره رد می شد،

توی این تابستانی که باد یا نمی وزید یا اگرهم می وزید،یک هوای داغ را از جایی به جای دیگر می برد،.....توی همچین تابستانی،یک امروز هوا خنک و یه مقداری ابری ست.

حالا توی همین یک روز،من همش سردم است و همش حوصله ندارم.

انگار که وسط پاییزهایِ کسل و گرفته باشم،هی دماغ می کشم بالا و بداخلاق تر می شوم.

به جای اینکه خنکی،هوای اطراف را برایم سبک تر کرده باشد تا بتوانم خوب این ور آن ور بجهم و کارهای عقب افتاده انجام دهم،سنگین شدم و دلم می خواهد خودم را لابه لای پتوها بپیچم.

دلم می خواهد گوله شوم.دلم می خواهد هوای پاییز توی دماغم نباشد.دلم خواب می خواهد. خواب........

تابستان جان! نکند حالت خوب نیست که خنک شدی؟ همیشه که تبِ داغ نشانه ی بد حالی نیست.یک وقت هایی ما آدم ها هم عرق سرد می ریزیم.اصلا نکند بوی ماه مهر از آن دور دورها،خودش را رسانده به تو که کُرک و پرت ریخته زمین؟

.

.

.

.

پ.ن: می دونم الان "خیلی ها" ذوق دارند بابت خنکی هوا.

که البته "بعضی" از اون "خیلی ها" برای ما خیلی عزیزند.حتی اگه روزهای ابری هوس نکنند گازش را بگیرند و بیایند پیش ما:دی

حالا منم قصد ناشکری ندارم.هوای خنک امروز هم قطعا عرقِ سردِ مریضی نیست.نسیمِ خنکی ست که داره از بین شب های قدر می گذره، چون شاید هوا هم سبک بال تر شده.....


+ تاریخ سه شنبه 92/5/8ساعت 6:36 عصر نویسنده طهورا | نظر

چشم هایی که هی دلشان می خواست روی هم بروند و توی فضای گرمِ بین دوتا پلک،خوب بخوابند؛حالا می زنند زیر همه چیز.

وقتی قرار است آفتاب در بیاید،وقتی قرار است کم کم صبح شود،چشم هام می زنند زیر همه چیز.نمی خوابند،هی دلشان می خواهد کتاب بخوانند،حرف بخوانند،نقاشی من را تماشا کنند و توی بیداری،خیال ببینند.

یاد روزهایی می افتند که شلوغی شان با نورِ تازه ای که در می آمد، شروع می شد.

روزهایی که هم شوق داشت و هم هیجان،روزهایی که هی هوای خوبِ این صبح و خاطراتش،پس اندازِ ذوق هایِ یواشکی من می شد.

توی هوای این ساعت های صبح،من خیلی کارها کردم.با غر و خستگی،مانتوی مدرسه پوشیدم.با نفس های عمیق،توی سکوت منتظر سرویس ماندم.با دو دلی دانشگاه رفتم.با استرس پشت ترافیک مانده ام.با خوشی از خواب پریده ام.با ذوق و دلهره لحظه شماری کرده ام.از تونل رسالت رد شدم.آب پاچ های کنار اتوبان بهم آب پاچیدند وحتی پارک هم رفتم.....

توی هوای این ساعت های صبح وقتی شب بیداری ام،رنگِ روشن گرفته،وقتی رنگ به رنگ شدن آسمان را هی چک کردم،با انگشت های سردم نوشته ام "دمت گرم،صبح عزیز من!"

نوشته ام:"امان از این صبح های عجیبِ خوب! امان از این طعمِ تنهاییِ گس! لحظه هایی که هنوز بلد نشدم تا یک استیل مناست برای خودِ شگفت زده ام بسازم.ساعت خاصی از این صبح ها،مثل نقطه ی پر اوجی ست توی لحظه های من،که باید یک گوشه کمین کنم و به وقتش انگشتم را ظریف ولی با اقتدار بگذارم روی این نقطه.مطمئنم از جای انگشتِ دقیق و پر هیجانِ من روی این نقطه ی خارق العاده،یک چشمه شروع به قل قل خواهد کرد."

حالا چشم هام زدند زیر همه چیز.حریص شده اند به نورِ تازه ی این لحظه ها و از آن جایی که حرص و دیوانگی،واگیر دارد،دست و دلم هم بی نصیب نمانده اند.دلم می خواهد همه کار انجام دهد و دست هام همش از من طلبکارند که چرا کارهای خارق العاده نمی کنند.

خودم چی؟ اولش می گویم:" بچه ها همگی خواب! چشماتونو می بندید،دهناتونم همین طور،پشتتون رو بهم می کنید و مثل بچه های خوب می خوابید!"

اعضا و جوارحم که قرار است بچه های خوبی باشند و بخوابند،هم چشم ها را می بندند هم دهن ها را.فقط هی وول می خورند،هی وول می خورند،انقدر که یک باریکه ی نور راهش را باز می کند و می آید توی اتاق.

بعد همگی ما که به کوچک ترین بهانه ای منتظریم چاشنی بی خوابی مان فعال شود،مثل جوانه می شکفیم،مثل بازیگر های روی سِن،از ذوق و خوشی،روی پاشنه ی یک پا چرخ می زنیم و هی تکرار می کنیم:

فجر....

فجر........

فجر وقتی دل تاریکی،دل ابرها،دل این شهر را می شکافد و پنجره و پرده را هم فتح می کند،

فجر وقتی ردش را روی صفحه می اندازد و انقدر اثر هنری خلق می کند،

فجرکه بلد است چگونه دگرگون کند،چگون رنگ به رنگ کند و همه ی شهر را تسلیم و تحسین گوی آمدنش کند،

فجر که استادِ شکافتن است،استادِ شکوفا کردن است،استادِ نفوذ کردنِ داخل صبر ها و سکوت ها و تنهایی هاست،

حالا دانه ی دلِ ما از ذوقِ آمدنش، ترک دار نشود؟

دانه ی دلم نه تنها می شکفد بلکه لوبیای سحرآمیز می شود و هی می رود بالا.

انقدر می رود تا ما را برساند یک جایی روی ابرِ خوش خیالی ها.بعد می نشینیم و هی با چنگِ طلایی می نوازیم تا مرغِ بی خوابیمان دوتا دوتا تخم کند.آخر سر هم انقدر مست بازی درمیاوریم تا غولِ خواب،بوی خریت درونمان را استشمام کند و ناگهان بیاید، ما و بیداریمان را یکجا ببلعد!


+ تاریخ جمعه 92/5/4ساعت 8:42 صبح نویسنده طهورا | نظر

جان می تپد از خوبی یاری که گرفتیم

آقای کریم است نگاری که گرفتیم

پاکیزه شد آیینه ی محراب سحر ها

رفته غمِ آن گرد و غباری که گرفتیم

از ثانیه تا ثانیه اش عطر بهشت است

با این همه احساسِ بهاری که گرفتیم


ای چتر بلندت به سر بی سر و­پاها

بی مثل ترین است گلِ نامِ شماها

انگار نشسته است به حُسنِ سکناتت

راه و منشِ فاطمه، آرامشِ طاها

آغاز کریمانه ی هر وعده از این سو

آن سوی کرم خانه ی تو تا به کجاها


بر پایِ کریم چه کسی سر بگذاریم؟

ما غیر نگاه تو پناهی که نداریم............*


امام حسن مجتبی  (علیه السلام) در جواب مردی که از ایشان پرسید آیا من از شیعه ی شما هستم؟ فرمودند:"ای بنده خدا تو که می گویی من شیعه شما هستم یک ادعای بزرگی مطرح کردی، مواظب باش چیزی  نگویی که شایستگی آن را نداشته باشی . اگر تو تابع اوامر ما هستی و از چیزی که ما از آن نهی می کنیم برحذر هستی ، راست می گویی تو شیعه ما هستی اما اگر  تابع اوامر ما نیستی ، گناه خود را زیاد نکن با این ادعا که من از شیعه ی شما هستم بلکه بگو من موالی و دوستدار شما هستم و حبّ شما را در دل و دشمنی دشمنان شما را دارم و اگر این طور بگویی در این صورت تو خوبی و به سمت خوبی گرایش داری."

 

خودمانی بگویم که توی این دنیا و آن دنیا، تمامِ دلخوشی و پُز ما این است که دوست دار شماییم.

اما همیشه دست آرزوها بلند تر از قد و قواره بالا می رود،مخصوصا وقتی که قرار است پای سفره ی بخشش شما بنشینیم.

زانو می زنیم و دلمان می لرزد.می دانیم همینکه راهمان دادید خودش آخرِ کرم و مهربانی ست.

اما زمزمه می کنیم:داستانِ ما، داستانِ همان کنیزی ست که یک گل به شما هدیه کرد و آزادش کردید.

درجواب سوال بقیه که دلیل کارتان را پرسیدند،فرمودید:"خداوند این ادب را به ما آموخته است؛آن جا که فرمود (و اِذ حُیِّیتُم فَحَیّوا بِاَحسَنِ مِنها،هرگاه به شما تحیت گویند،پاسخ آن را بهتر از آن بدهید.) و حالا تحیت بهتر،همان آزاد کردن او بود."

کنیزهای فقیر چه دارند؟ شاخه گلی،سلامی،اشک چشمی.........می دانم حتی جواب دست های خالی را هم می دهید.

حالا می شود با مرامِ کریمانه تان،از بندِ دنیا آزادمان کنید و سر رشته ی اعمالمان را به رضایت و اوامر خودتان گره بزنید؟

دلمان پَر می کشد اگر ما را شیعه ی شما صدا کنند....

 

دستِ آرزوها به جرئتِ بخششِ کریمِ آل طاها،انقدر بلند پریده!

 

*شعر از علیرضا لک


+ تاریخ چهارشنبه 92/5/2ساعت 7:50 صبح نویسنده طهورا | نظر