سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

جان می تپد از خوبی یاری که گرفتیم

آقای کریم است نگاری که گرفتیم

پاکیزه شد آیینه ی محراب سحر ها

رفته غمِ آن گرد و غباری که گرفتیم

از ثانیه تا ثانیه اش عطر بهشت است

با این همه احساسِ بهاری که گرفتیم


ای چتر بلندت به سر بی سر و­پاها

بی مثل ترین است گلِ نامِ شماها

انگار نشسته است به حُسنِ سکناتت

راه و منشِ فاطمه، آرامشِ طاها

آغاز کریمانه ی هر وعده از این سو

آن سوی کرم خانه ی تو تا به کجاها


بر پایِ کریم چه کسی سر بگذاریم؟

ما غیر نگاه تو پناهی که نداریم............*


امام حسن مجتبی  (علیه السلام) در جواب مردی که از ایشان پرسید آیا من از شیعه ی شما هستم؟ فرمودند:"ای بنده خدا تو که می گویی من شیعه شما هستم یک ادعای بزرگی مطرح کردی، مواظب باش چیزی  نگویی که شایستگی آن را نداشته باشی . اگر تو تابع اوامر ما هستی و از چیزی که ما از آن نهی می کنیم برحذر هستی ، راست می گویی تو شیعه ما هستی اما اگر  تابع اوامر ما نیستی ، گناه خود را زیاد نکن با این ادعا که من از شیعه ی شما هستم بلکه بگو من موالی و دوستدار شما هستم و حبّ شما را در دل و دشمنی دشمنان شما را دارم و اگر این طور بگویی در این صورت تو خوبی و به سمت خوبی گرایش داری."

 

خودمانی بگویم که توی این دنیا و آن دنیا، تمامِ دلخوشی و پُز ما این است که دوست دار شماییم.

اما همیشه دست آرزوها بلند تر از قد و قواره بالا می رود،مخصوصا وقتی که قرار است پای سفره ی بخشش شما بنشینیم.

زانو می زنیم و دلمان می لرزد.می دانیم همینکه راهمان دادید خودش آخرِ کرم و مهربانی ست.

اما زمزمه می کنیم:داستانِ ما، داستانِ همان کنیزی ست که یک گل به شما هدیه کرد و آزادش کردید.

درجواب سوال بقیه که دلیل کارتان را پرسیدند،فرمودید:"خداوند این ادب را به ما آموخته است؛آن جا که فرمود (و اِذ حُیِّیتُم فَحَیّوا بِاَحسَنِ مِنها،هرگاه به شما تحیت گویند،پاسخ آن را بهتر از آن بدهید.) و حالا تحیت بهتر،همان آزاد کردن او بود."

کنیزهای فقیر چه دارند؟ شاخه گلی،سلامی،اشک چشمی.........می دانم حتی جواب دست های خالی را هم می دهید.

حالا می شود با مرامِ کریمانه تان،از بندِ دنیا آزادمان کنید و سر رشته ی اعمالمان را به رضایت و اوامر خودتان گره بزنید؟

دلمان پَر می کشد اگر ما را شیعه ی شما صدا کنند....

 

دستِ آرزوها به جرئتِ بخششِ کریمِ آل طاها،انقدر بلند پریده!

 

*شعر از علیرضا لک


+ تاریخ چهارشنبه 92/5/2ساعت 7:50 صبح نویسنده طهورا | نظر