سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

رختخواب های خنک،پناهگاه خوبی هستند وقتی کارهامان مانده،خستگی ها آمده و بیشتر از هرچیز دوست داریم خوابمان را توی آغوششان بندازیم .

رختخواب های خنک مال شب های مهتابیِ ستاره دار اند.وقتی هوا تاریک است و گوشه ی خاطرِ آدم-با وجود هزار مشغله و استرس- یک بی خیالی و سرخوشی آرام،مثل ماه می درخشد.

رخت خواب های خنک قبل از بسته شدن چشم،یک گوشه ی لب را به نشانِ خنده و کیف کردن،باز می کنند و می دانند امشب،شب بی خیال و غصه خوابیدن است.شبی که بالش خیس نمی شود و پتو هم مچاله نخواهد شد.

یک زمانی ما رخت خواب های خنکمان را پهن می کردیم روی پشت بام،من روی تمام تشک ها غلت می زدم،همه ی بالش ها را بغل می کردم،بعد خنک ترینشان مال من می شد.

خنک ترین بالش،خنک ترین تشک و یک پتوی صاف با ملافه ی سفید گل گلی که مال من بود.قصه های آقاجون که راجع به گربه های مازندرانی بود و هرشب مثل سریال،یک قسمتش را تعریف می کردهم مال من می شد.

حتی ترس از سوسک هایی که روی دیوارهای سیمانی و نردبام و زمین رژه می رفتند هم به من می رسید.

حالا خوابیدن روی پشت بام قدغن است.ما روی تشک هستیم و آسمان دیگر بالای سرمان نیست.اما رخت خواب های خنک حواسشان هست که ما موقع خواب به پنجره نگاه می کنیم و بازهم شب را می پاییم.شبی که آمده تا بالا سرمان بیدار بماند،ما بخوابیم و او برای صبح شدنش جان بکند.

رخت خواب های خنک یک زمانی مال شور و شوقِ بچه هایی بودند که خودشان را پرت می کردند تو دلِ خنکیِ شب و قه قه می خندیدند.مال خیال های آسوده ای بودند که تنها دغدغه شان،بیدارشدن برای برنامه کودک های صبح بود.مال دختر های فامیل که کنار هم ردیف می خوابیدند و تا نصف شب یک ریز وراجی می کردند و موقع بی خواب شدنِ بزرگ تر ها ریز ریز می خندیدند.

حالا رخت خواب های خنک مال بدن های خسته اند،مال فکرهایی که دوست دارند توی تاریکی وخنکیِ شب،چند ساعتی را ساکت باشند،مال شب های تنهایی که رد فکرهای غمگین باریک است و احتمالا یک نسیمی از درز پنجره،خودش را به کف پاهای بیرون مانده از پتو می رساند.

رخت خواب های خنک مال خواب های راحتند.هرچند قبل از خواب نمی شود جلوی فکرها را گرفت.اما هجومی هم وجود ندارد.هرچه هست ونیست راحت می گذرد و به جاش خواب خودش را پهن می کند.

رخت خواب های خنک یک زمانی پایانِ شیرینی برای روزهای کودکی بودند،یک زمانی هم مال شب های تابستانی که درِ بالکن باز بود و سبزه هایِ پشت پنجره برق می زد.

حالا اما،نیاز شب های خسته ی پرخیالند.باید بغل خنکشان بیاید و به کمر خسته ی من،پیغامِ روز وشب هایِ سبکی را برساند که بدون دلگیری سپری می شد........

راستی قبلاها وقت خوابیدن روی این رخت خواب های خنک،فکر به چی قند توی دلم آب می کرد؟

شاید روزم خوب به پایان رسیده بود و جایزه ام این بود که شب،مهربان و آرام من رابغل بگیرد.

 

        خواب روی چشم هایم چیزهایی بنا می کرد:

        یک فضای باز، شن های ترنم، جای پای دوست.......


+ تاریخ شنبه 92/2/14ساعت 10:16 عصر نویسنده طهورا | نظر