سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

مثل یک شیرِ پُر یال و کوپال که به دانه دانه ی موهای یالش فرمول های معادلات چسبیده باشد، ساعت چهارِ بعد از ظهری خودم را یک تکان اساسی سر امتحان دادم و هرچه فرمول چسبیده بود بهم،ریختم زمین .

در طی این فرمول ریزی، چند سوالی کامل حل شد، دوتا ابتَر ماند و یکی را هم به طور مطلق سفید رها کردم.

به نظرم حمل کردن فرمول های معادلات واقعا کار سختی است.فرمول هایی که انگار آدم را سرکار گذاشتند و هی پیچیدگی های ریاضی را به رخت می کشند.

مخصوصا وقتی فکر می کنم یکسری نابغه از آن ورِ تاریخ دارند به منِ ابلهی که حتی بلد نیستم دست آوردهایشان را حفظ کنم(به معنی صیانت نه ها! به معنی سپردن به حافظه و وانگهی رهاکردن روی برگه!)، پوزخند می زنند.

به قول استاد ملکی:" متِمتیک ایز اِ گیم". ریاضیات یک بازی عجیب است که چندین سالی است  گازش را گرفته و به نیاز های بشری کارچندانی ندارد.

فقط به دنبال طرح مسئله های پیچیده تر و حل های جدید تر است.

بعد ما دانشمندان فیزیکی! باید بیفتیم دنبال این بازی ها و دلیل تمام پدیده هارا از لابه لای فرمول های پیچیده ی این ریاضی دان ها سوا کنیم و آینه مغناطیسی، بمب اتمی،چیزی بدهیم دست مردم........

هرچه هست به نظرم که ریاضیات علم غبطه برانگیزی است.

جدای از این حرف های گنده تر از دهن، هیچ چیز بهتر از این نیست که بعد از ظهر چهارشنبه یال و کوپالت سبک شده باشد و مست و ملنگ سرازیر شوی سمت خانه. بعد هی شانه هایت را عقب جلو کنی و طعم دو روز تعطیلی را توی دهنت مزه مزه کنی و بگویی:

حالا که بار معادلات را تاحدی گذاشتی زمین، این کتف خالی ات جان می دهد برای یک گونی سوالات سخت و پیچیده ی فیزیک2 که بپرند سوار کول ات شوند و تا شب امتحان یورتمه بروند روی اوقاتت.

من همیشه از این جور ژست ها ی خرخوانی خوشم آمده.تصور اینکه آدمی برگه های کتاب،نکات پیچیده ی درس،کاغذهای پر از تمرین،حرف های استاد و معلم و تمام اطلاعات درسی دنیا را سرفرصت مدام بجود و مثل سیاه چاله، علاقه  به بلعیدن تمام علم داشته باشد؛ واقعا فوق العاده است.

به خیلی ها گفته ام که همیشه آرزوی خرخوانی توی کله ام بوده و هی تصویر تحسین برانگیزِ آدمی را توی ذهنم کشیده ام که از بس درس خوانده و توی کتاب هاعلامت زده و چک نویس ها را سیاه کرده، به حالت انگشت لای کتاب و مداد در دست از خستگی خوابش برده.

اما حیف که من همیشه  تحقق یافته ی صحنه ی آخرم. یعنی خواب، بدون خواندن یک کلام درس.....

.

.

.

می دانم اینکه فرمول ها بیایند توی سر و حلِ مسئله ها بریزند روی کاغذ،

همانقدر کیف می دهد که

تصویرها ساخته بشوند توی ذهن و کلمه ها بریزند توی قلم و جمله ها ردیف شوند پشت هم.




پ.ن:به قول شاعر:   بخت از آن کسی است

                  که مناجات کند با کارش

                     و در اندیشه ی حل یک مسئله خوابش ببرد

                             وکتابش را بگذارد در زیر سرش

                                          و ببیند در خواب

                                                           حل یک مسئله را

                                                                             باز با شادی درگیری یک مسئله بیدار شود.


+ تاریخ پنج شنبه 91/9/9ساعت 9:37 عصر نویسنده طهورا | نظر