سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

 

از وقتی گذرِ فکرهای خوب به اینجا نیفتاده ما توی این اتاق خیلی تنها شدیم.کارهای بیات می کنیم، از خواندنی به خواندنِ دیگر پناه می بریم ولی مزه ی کلمه ها توی ذهنمان نمی مانند تابه هوسِ حرف زدن بیفتیم.

هرچیز که درون خودم می ریزم، پخش می شود و پلاسیده و انگار این پخش و پلا ها،مثل مولکول های جدا از هم افتاده زودی تبخیر می شوند و می پرند......انگار می روند و نمی روند،انگار شلوغ می شوم و هیچ ندارم،انگار.....بی خیال این جملات متناقض نمای تکراری.لابد آخرش باید بگویم پر از خالی شدم!

اما قصه ی پر و خالی شدن نیست.

قصه ی گذر فکرهای خوب است که خوش بو می آیند،مرطوب ظاهر می شوند،مثل نسیم نرمندو وقتی کل اتاق را دور زدند؛می روند توی دل من و شروع می کنند به اشتعال.....40 لیتر آب بدنم، نه، بلکه روح آبی ام انگار به جوش می آید. آب ها ی چشم، دریای دلم، تمام رطوبتِ یادگاریِ درونم از روزهای بارانی به حرکت می آید.

این نسیمِ نرمِ خوشبویِ آتشین ، انگار پَرش می گیرد به هرچه دارم و اگر دراین مواقع یک آینه ی درست روبرویم باشد،احتمالا می بینم از کتاب و شعر و قصه، نگاه و شنیده و نوشته، همه و همه درون من گُرگرفته اند و توی یک آتش سرخ و آبی می سوزند. تا ما حصل اش بجای "خاکستر"، بشود "نور" _ یا به قول قدیمی های خوبمان_"قیل و قال" بسوزد و بشود "شور و حال".

این چراغ هایِ روشنِ درون، خیلی بهتر از خروار خروار کاغذکاهی یا حتی ورقه های گلاسه وسی دی های شفاف است.

این چراغ های روشن درون،نورهای تثبیت شده اند که پای فرار ندارند. لازم نیست بعد از هربار که به هزار بدبختی توی خودم تلنبارشان کردم،هی نگاه بندازم و ببینم چشم انداز ته دلم دید ندارد و احتمالا ساکنینش زیر تلنبار اندوخته های من، نفس گیر شدند.

اصلا این چراغ هایِ روشنِ درون، همانقدر که نافذند،سبک هم هستند تا مثل مَردهای سنگین وزن،وقت حرکت شر شر عرق نریزم و هِن هِن صدا ندم.

اگرمجلس خودمانی می شد، برای این"چراغ ها" ،ضمیر جمع به کار نمی بردم.می گذاشتم راه بروند توی نوشته ها و برسند به ضمیرِ یگانه ی سرچشمه که نورٌ واحد است.

اگر سایز حرف از دهنم خیلی  بزرگتر نبود،به این دغدغه های پراکنده، به این حجم بی شکل، به این ادعای بی خاصیت هم می گفتم "حجاب اکبر"*.یعنی جسم های کدری که روبروی نور،سایه هاشان بر ملا می شود.

بعد ردِّ این نور های نافذ را می گرفتم و می رفتم جاهای دور....انقدر دور و عمیق که چشمِ آدم ازدیدنش اشکِ فاصله بریزد،

با این نورها که مسیرشان یگانه است، راهشان روشن، خطشان مستقیم و بردشان طولانی و پرسرعت.....

 

*در نامه ی امام به خانم فاطمه طباطبایی:"سرگرمی به علوم حتی عرفان و توحید اگر برای انباشتن اصطلاحات است_که هست_وبرای خود این علوم است،سالک را به مقصد نزدیک نمی کند که دور می کند(العلم هو الحجاب الاکبر)؛ واگر حق جویی و عشق به او انگیزه است که بسیار نادر است،چراغ راه است و نور هدایت(العلم نوریقذفه الله فی قلب من یشاء) وبرای رسیدن به گوشه ای از آن، تهذیب و تطهیر و و تزکیه لازم است، تهذیب نفس و تطهیر قلب از غیر او، چه رسد به تهذیب از اخلاق ذمیمه که رهیدن ازآن بسیار مجاهده می خواهد، وچه رسد به تهذیب عمل از آنچه خلاف رضای او جلّ وعلااست......."

 


+ تاریخ شنبه 91/6/11ساعت 7:44 عصر نویسنده طهورا | نظر