• وبلاگ : جان آشنا
  • يادداشت : از حياط کوچک ما چه خبر؟
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سميه 
    مطلبت قشنگ بود
    بيشتر ياد حياط خونه قديميمون افتادم با درخت موبزرگ و يه حوظ کوچيک... که بخاطر کمپولي پدرم فروختيم و سالهاست توي آپارتمانهاي کوچيک محصوريم...
    انشاله دلامون خوش باشه
    پاسخ

    دلتون هميشه سرسبز و ترو تازه:)

    زيبا نوشتيد،........يادش بخير
    پاسخ

    ممنون...:)
    کاربر گرامي، سلام
    در تاريخ شنبه 92 اسفند 3 نوشته شما با عنوان از حياط کوچک ما چه خبر؟ به فهرست نوشته هاي برگزيده در مجله پارسي نامه افزوده شده است. دبير تحريريه ي اين انتخاب رهگذرم، دل نبند.... و دبير سرويس آن پروانگي بوده است. اميدواريم هميشه موفق باشيد.
    + مهر 
    خييييييييييييييييييييلي قشنگ نوشته اي طهورا،مرحبا
    دل مارو يه جورايي بردي خونه ي سادات خانوم ياد گل و گلدونا و صفا سادگي و....... حياطش انداختي که سرماي زمستون بدجوري حالشونو خراب کردند،گرچه نمي دونم علت اين همه آشفتگي سرماي زمستونه يا سرماي نبودن خانم
    خدا رحمت کنه سيد جعفر و همسر عزيزش را
    پاسخ

    خيلي ممنون مهر.....:)منم وقتي داشتم مي نوشتم ياد حياط سادات خانوم افتادم،ياد گربه هاي توي حياط،........انگار اين گلدونا،خيلي به صاحب هاشون وابسته اند.انگار ترجمه ي مهربوني دستاي صاحبشون،مي شه همون طراوت و قشنگي و عطري که همه جا پخش مي کنند. بعد از اون هم،نبود دستاي مهربون و دلتنگيشون رو به همه خبر مي دن و............ان شاءالله که سادات خانوم توي باغ هاي پر از گل بهشتي باشند،بهترين جايي که اولياء و خوبان هستند و از همون جا،دست هاي مهربونشون،باعث آرامش دل شما و قوّتتون باشه:)
    همه ي شمعداني هاي ما هم مردن ...
    پاسخ

    چرا طفلکي ها؟
    + مرسده 

    چقدر عالي نوشتي طهورا...

    اصلا به خاطر همين قلم دوست داشتني ت همش به وبلاگت سر مي زنم...

    :)

    چند روزي به اينترنت وصل نمي شدم و کامپيوتر حالش خوب نبود :-) بابت حرف هاي قبليت ممنونم ازت ...

    سيد جعفر پدربزرگت هستن ؟

    چقدر سکوت شمعداني و عطرافشاني شب بو رو زيبا توصيف کردي ، احسنت ...

    پاسخ

    خيلي ممنونم مرسده........به خاطر خودم هم بيا؛):دي.....سيد جعفر پدر بزرگم هستند که هرچقدر هم ازش بنويسم سير نمي شم:)......من با همين شب بو ها و شمعدوني ها و سد جعغر بزرگ شدم.