• وبلاگ : جان آشنا
  • يادداشت : ما کميت هاي پيوسته اي هستيم
  • نظرات : 1 خصوصي ، 11 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ماريه 
    خداييييي نميدونم چي شد که اسم تو رو نوشتم
    از حواس پرت ديگه مادر حالا شما نکته اي رو که من گقتم بگير اسم و بيخيال
    پاسخ

    چشم،دارمت داداش!
    + ههييچچ كکسس 


    اين تاکيد "هيچ کس" معناهاي زيادي مي تونه داشته باشه ولي الان کاملن بي غرضه و اينجوري تايپ ميشه!

    من باب آشنايي با شما هم بايد بگم دچار سندرم "خود تاثير پنداري" شدي! اين حرفتو نشنيده مي گيرم سعادت! ولي اساسن يک سال خيلي جديدي بود برام،پر از تجربه هاي عملي و نظري خوب خوب

    پاسخ

    اسمم رومه!سعادت....يعني توفيق،رفيق راهت شده والا متاعي نيست که به هرکس بدهند......زندگي من ولي يه خط مرزي ديگه اي غير از پيش دانشگاهي داره،اما خب پيش دانشگاهي هم خيلي خاص بود.بيشتر مايه ي عبرتم شد تا مايه ي تغييرم.
    + هيچچ كکسس 


    جان تو منم تو پيش دانشگاهي موندم! اصن زندگيم تقسيم شده به قبل از پيش دانشگاهي و بعد از پيش دانشگاهي!!!

    وقتي فک مي کنم به اين سرعت سرسام آور گذر زمان مخم سووووووت هااااااا مي کشه!

    فک مي کنم خيلي بزرگ شدم! زيادي!

    حالم داره بد ميشه از اين همه سرعت بيهوده و غيرقابل پيش بيني!!!

    پاسخ

    مخ منم به عنوان يه عمل روزانه،داره سوت بلبلي مي زنه به افتخارِ سرعتِ گذرِ زمان.....چون تو پيش دانشگاهي با من آشنا شدي،اين برهه انقدر برات تاثير گذار بوده ها....حالا چرا انقدر محکم و با تاکيد،"هيچ کس"ي؟
    + فاطمه لواساني 


    وقتي اين متن و خوندم خاطرات مثل سيل توي ذهنم جاري شد و همه ي فکراي ديگمو با خودش برد. تقريبا ميشه گفت احساس يک مادر بزرگ و دارم . احتمالا اگه 30سالم شه فکر مي کنم مردم ولي تو رودربايستي تو دنيام هنوز .

    الان تا 25سالگيت 4سال ديگه وقت داري، تا همون نقطه ي اوجي که گفتي هر آدمي تو زندگيش داره،به نظرت داري به نقطه ي اوج خودت نزديک مي شي ؟

    پاسخ

    مي دوني چيه؟ يه زماني با خودم فکر مي کردم براي رسيدن به اون نقطه ي اوج خيلي آماده ام.اما حالا مي بينم تو بعضي چيزا افتادم تو سرپاييني.....شايد بخاطر غرور.اما خب اميدم به خداست.يه دفه مي بيني يه در مخفي باز مي کنه،سوار آسانسورت مي کنه.رحمتش که مثل و اندازه نداره.....
    iهانيه خانم نون ميخريد
    پاسخ

    ?
    + طهورا 
    آقا پس خدايي من و تنهام نذارينااااا من واقعا به شماهااا احتياج دارمااااا
    پاسخ

    ماريه؟ چي شد به جاي اسم خودت،اسم منو نوشتي؟!؟!
    + ماريه 
    طهورااااااا داغ دل من و تازه کردي ي ي ي دلم بد پيش دانشگاهي ميخواد
    طهورا من نمي خوام بزرگتر از اين بشم ...

    پاسخ

    تو که هميشه همون ماريه ي خودموني؛)....ياد اون شب افطاري مدرسه افتادم که فکر کرده بودي من يواشکي آب خوردم:))).....راضي ام ازت:)
    خدا رحمت کندشون .
    پاسخ

    ممنون
    "توي چهارده سال و شيش ماهگي هم رفت " ،
    ما معنا ؟
    پاسخ

    همون موقع هايي که پدربزرگم مي گفت چهارده سال و شيش ماهشه،از دنيا رفت.

    آن روزها رفتند
    آن روزهاي خوب
    آن روزهاي سالم سرشار
    آن آسمان هاي پر از پولک
    آن شاخساران پر از گيلاس
    آن خانه هاي تکيه داده در حفاظ سبز پيچک ها به يک ديگر
    آن بام هاي بادبادک هاي بازيگوش
    آن کوچه هاي گيج از عطر اقاقي ها
    آن روزها رفتند...

    پاسخ

    تااينجا هستي و نظر گذاشتي،بنده به اطلاع دوستانم برسونم: ماهمچين خانواده هايي هستيم که نه تنها از لينکاي وبلاگمون،نخبه هاي ادبياتي پيدا مي شن که طلاي المپياد مي گيرن،بلکه بعد از طلا گرفتن،بازم برامون نظر مي ذارن و شعر مي نويسند و......بعله!:)
    منم تا مدت زيادي به دهانم مي آمد که بگويم : 14 ساله م ...
    پاسخ

    آقاجونِ من،يه عمر به همه مي گفت چهارده سالشه.بعد يه مدت اگه ازش مي پرسيدي،قبول کرده بود که سنش بالا رفته،مي گفت چهارده سال و شيش ماه....توي چهارده سال و شيش ماهگي هم رفت.دقيقا وقتي که من 14 سال و 4 ماهم بود.