• وبلاگ : جان آشنا
  • يادداشت : مثل قصه هاي قديمي،دل ما براي آسمان تنگ شده بود
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + هيچ كس 


    منم از روزهاي نيامده خيلي دردم مي گيره!!!

    واين مضحکه و من به خاطر اين روحيه هميشه حماقتم رو سرزنش مي کنم!

    در ضمن اينکه آدم هميشه دلش پرواز مي خواهد نه گاهي!هميشه...

    .

    يه مساله ي ديگم اينکه اولش فک کردم يه جور مناظره نوشتي! اون طوري خوشگل تر ميشد.

    پاسخ

    آره.اگه مناظره بود پخته تر و جذاب تر مي شد.ولي داشتم با خودم درددل مي کردم.درددلي که يه دفعه خودش اومد،ديگه اصلا رو مدلش فکر نکردم
    + ستاره 
    من جنون داشتم ... شرمنده که نيستم ....
    پاسخ

    :)
    + هزار 
    اومدم بهت زنگ بزنم ديدم مطلب جديد نوشتي گفتم بذار اول بخونمش بعد زنگ بزنم ...
    الان ولي ديدم حرفاتو زدي
    پشيمون شدم زنگ بزنم :)
    پاسخ

    من جنون گرفتم،کلي کار و امتحان دارم،هي آپ مي کنم:(
    + مهر 

    "گاهي آدم دلش کندن و اوج گرفتن مي خواهد،

    فقط توي پرواز است که مي شود هم به جلو حرکت کرد،هم رو به بالا..."

    چقدر حرف لطيفي......

    حرف دل منو گفتي طهورا جونم

    خيييييييلي قشنگ نوشته اي،احسنت

    پاسخ

    اسمش فرودگاهه ولي ما توش قرار اوج گرفتن گذاشتيم.......ممنونم:*