:(

باور مي کني که دقيق نمي دونم يعني چي؟

بعله که مي شه!شما رخ بنما ما برات قصه هم مي گيم......دستم درد نکنه:دي

من در حال حاضر دارم چند موتوره درس مي خونم.کاري که تاحالا توعمرم نکرده بودم.اين فيزيک عزيز هم داره تبديل به معشوق خودخواهي مي شه که حتي گاهي نمي ذاره من ناهار بخورم!ديگه حالا خودت حسابش رو بکن...بهر حال وظيفه ما هم درس خوندنه هم آگاهي،مخصوصا که اولين ساله براي رياست جمهوري راي مي ديم.حالا الويت بندي و مقدار وقت گذاشتن واسه هرکدوم،متفاوته،پرداختن به يکي باعث غفلت از اون يکي نمي شه.اما متاسفانه ذهن من يه مقدار خسته است انگار.باعث مي شه درست حسابي به همه چي نرسه.....شايد هم دارم تاوانِ بي خيالي هاي دوره ي مدرسه رو مي دم که حالا انقدر کارو استرس و درس ريخته سرم.

من بيشتر توي خلسه و حالت از خود بي خودي به سرمي برم.با اين وضعيت هم نمي دونم به مسائل سياسي فکر کنم يا درس بخونم.الان هنگم!مثل يک هلذون! که قراره توي دو 400 متر سرعت شرکت کنه! حالا از روم جزوه بنويس:دي

اون موقع که مي نوشتم رخت خواب هاي خنکمونو مي نداختيم پشت بام،اون موقع که مي نوشتم رخت خواب هاي خنک مال دخترهاي فاميل بودند،حتي اون موقع که مي نوشتم سوسک....شما بدجوري توي خاطرو خاطرات بنده خود نمايي مي کردي ؛)

خداروشکر:)

:)

سلام

سلام.ممنون

:)